کمتر سخن می گفت از در تا همیشه
دیوار را می دید کمتر تا همیشه
وقت عبور از کوچه ها هر بار هر بار
بغض عجیبی داشت حیدر تا همیشه
کمتر سخن می گفت از در تا همیشه
دیوار را می دید کمتر تا همیشه
وقت عبور از کوچه ها هر بار هر بار
بغض عجیبی داشت حیدر تا همیشه
روحِ جاریِ رودها ! زهرا
بانیِ خندهی خدا ! زهرا
آینه دار هَل اَتیٰ! زهرا
نقطه ی عَطف ماجرا! زهرا
روزِ مرا سیاه کرد روز و شبِ پُر آهِ تو
وای از این تبسمت آه از این نگاهِ تو
قاتلِ تدریجیِ من از چپ و راست میشوند
سرفهی خونین تو و نالهی گاه گاهِ تو
یک چشم تو خواب و یکى بیدار مانده
بانوى خوبم, تا سحر بیدار مانده
زانو بغل کردم, شدم خیره به بستر
مثل کسى که بر سرش آوار مانده
با اذان تصدیق کن من را دوباره ای بلال
چون شده پشت در این خانه حقم پایمال
اشهد ان علی گفتم ولی خوردم زمین
هیزم آوردند اینجا با فتاوای رجال
در سِلک ما،معراج رفتن، پر نمی خواهد
مومن پری بهتر ز چشم تر نمی خواهد
با اشک وقتی حاجت ما را روا کردند
گریه کنات مشکلگُشا دیگر نمی خواهد
“کَرَم” ، فقیرِ سرِ سفرههای احسانت
و “ابر” ، تشنهی در جستجوی بارانت
“قیام” حاصل “قَد قامَتِ الصَلوه” تو بود
نشسته “دین خدا” در مسیر ایمانت
پشت در عشق را اذان می داد
پرچم شیعه را تکان می داد
با تمام توان به مسلخ عشق
راه را بر همه نشان می داد
رسم است مردم! بین دعواهای مردانه..
بیرون نمی آید به هیچ عنوان زن از خانه
اما در اینجا در نبرد قوم بیگانه
زهرا به میدان میزند پیروزمندانه
این چند وقت زهرا مشغول دوختن بود
دلواپسِ علی و در فکرِ پیرهن بود
در خانه کار کردم اما به دل نچسبید
از بسکه دستم از صبح بر شانهی حسن بود
تنهاترین مظلوم تاریخم کنارم باش
تنها طرفدارم تو بودی آخر افتادی
اینروزها مجروح جنگ غربتم برخیز
آه ای طبیب من چرا در بستر افتادی
آفتاب جلوه ات از کهکشانها هم سر است
وسعت تابندگیِ تو تعجبآور است
طبقِ نَصِّ : ما عَرَفنا قَدرَکِ…،اثبات شد:
درک شأنَت از شعورِ هر بشر بالاتر است