شعر شهادت حضرت جواد الائمه

شمع حیات

شمع حیات از گوشه‌های بسترش رفت
لب تشنه بود و آب و تاب از حنجرش رفت

پشت سرش رقاصه ها کل می‌کشیدند
هر بار اشک از گوشه چشم ترش رفت

آقای من

عروج من و آستان جواد
قنوت من و آسمان جواد
من و خلوت لامکان جواد
سری دارم و سایبان جواد

غم و فریادیم

مرغ بی بال و پر غمکده ی بغدادیم
روضه و غصه و دردیم، غم و فریادیم
قطره اشکیم که با آه رضا افتادیم
سال ها با جگر پاره چنین سر دادیم:

یا ولی الله

دفن شد آفتاب با لَحَدی
حُجره اش بود خانه‌ی ابدی

مُشتِ دیوار خورد بر سر او
روی پیشانی اش نشسته رَدی

یا جواد الائمه(ع)

چشمه ی خشکیده را شب تا سحر پُر می کنند
سفره های اشک ما را پشت در پُر می کنند

هرکه هستی، هرچه هستی از کریمان کم نخواه
دست خالی را کریمان، بیشتر پُر می کنند

امام شاهد

غریب مانده ولی زهر تا اثر بکند
خدا کند جگرش را خودش خبر بکند
برای اشک به خنده جواب می آید
کنیز خانه به دنبال آب می آید

ابن الرضا (ع)

در برگ ریز فصل خزان مثل مادرش
افتاده است امام جوان مثل مادرش
شب را امام خسته ی ما صبح می کند
با چشمه های اشک روان مثل مادرش

یا جواد الائمه

با نگاهت، چشمه، باران، رود، معنا می‌شود؛
بخشش و احسان و لطف و جود معنا می‌شود

بی‌وجودت کارِ دنیا، غرقِ خسران می‌شود،
با وجودِ اهلِ جودت، سود معنا می‌شود

باب الجواد

غیر از شما کسی به دل ما امان نداد
غیر از شما کسی به گدا، آب و نان نداد

از هر کسی سوال نمودم «کجا روم؟»
جایی به غیر خانه‌ی تان را نشان نداد

آه جگر سوز

بردار از خاک کف حجره سرت را
از بی‌کسی کمتر صدا کن مادرت را

اینجا جواب ناله‌هایت نیشخند است
اصلاً نمی فهمند چشمان ترت را

مجال آه نداشت

میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت

درست مثل فدک پاره‌پاره شد جگرش
شبیه مادر خود حال روبه‌راه نداشت

دست کریم

دست کریم، روزی من را زیاد داد
آبی طلب نکردم و دیدم مُراد داد
از خالِ هاشمیِ لبش کعبه ساختم
ما را حکایتِ سر زلفش به باد داد
شکر خدا که فاطمه در راه بندگی

دکمه بازگشت به بالا