کمی دلتنگم و دارم کمی با تو سخن بابا
ببخشم نیست در پایم توان پاشدن بابا
نه مانده نا برای من نه نائی در نوای تو
کتک ها خورده ام بی حد نمانده جان به تن بابا
کمی دلتنگم و دارم کمی با تو سخن بابا
ببخشم نیست در پایم توان پاشدن بابا
نه مانده نا برای من نه نائی در نوای تو
کتک ها خورده ام بی حد نمانده جان به تن بابا
همه لب تشنه و آبی به حرم آمد؟ نه
قمرم رفت بیارد قمرم آمد؟ نه
رفت با مشک که آبی برساند به حرم
ساقی از همه لب تشنه ترم آمد؟ نه
ماهِ بعد از چارده یک روزه اش هم کامل است
گاه طفلی در زمان کودکی اش عاقل است
می رسد وقتی که تا ترقوه جان,بین عرب؛
گفتن یک یا رقیه راه حل مشکل است
نام تو را هرجا شنیدم,گریه کردم
هر وقت دختر بچه دیدم گریه کردم
دلْ سنگی ام شهره است,اما ناخوداگاه
تا ماجرایت را شنیدم,گریه کردم
از غصه ی این فاصله بگذار نگویم
از غربت این قافله بگذار نگویم
از شمر نگو تو, به تلافیش پدر جان
از چشم بد حرمله بگذار نگویم
چقدر شعر تو به شعر ناب نزدیک است
وذکر نام تو به مستجاب نزدیک است
چقدر دفتر عمر کمت مصیبت داشت
که شرح حال شما به کتاب نزدیک است
عمه جان دست نگهدار بهم می ریزد
مو که کمتر شده بسیار بهم می ریزد
شانه ام گم شد و سنجاق سرم را بردند
حق بده موی من این بار بهم می ریزد
بابا سه روز هست تنم درد میکند
حتی تمام پیرهنم درد میکند
بابا…تو را… حُشین اگر گفته ام ببخش
دندان…زبان…لبم…دهنم…درد میکند…!.
سید نیما نجاری
رقیه بی تو بلاها کشید می دانی
پس ازتوروز خوشی را ندید می دانی ؟
بیا ببین که به روزم چه ها پدرآمد
وطعم تلخ یتیمی چشید می دانی؟
آنکس که زد نقاب حلالش نمیکنم
خندید بی حساب حلالش نمیکنم
چشمم که گرم شد سپرش خورد بر سرم
فریاد زد نخواب! حلالش نمیکنم
دلم میخواست معراجت ببینم
چه معراجی عجب رنگین کمانی
نرو دیگر! تو رفتی سنگ خوردم
بیا قولی بده دیگر بمانی
ترک خوردی ای شیشهی عمر من !
ای آیینهی قدّیِ مادرم !
اگر چه کمی تاره اما بشین
خودت رو ببین توی چشم ترم