مقابل حَرَمت, در خیالِ خود, بانو
به نام حضرت سقا, نشسته بر زانو…
غرض زیارت خورشیدِ بی نشان در خاک
به قصد قربت پیغمبریست در افلاک
مقابل حَرَمت, در خیالِ خود, بانو
به نام حضرت سقا, نشسته بر زانو…
غرض زیارت خورشیدِ بی نشان در خاک
به قصد قربت پیغمبریست در افلاک
پیچیده است عطرِ نسیمی سرخدر لابه لای زلفِ پریشانش
در خانه ای که یاس و تبر دیده بانو به لب رسیده دگر جان
بانوی خانه ,همسرِ “مظلوم” استبانوی خانه, مادرِ “عطشان” است
بانوی خانه ای ست که خلقت هم تا روزِ حشر, مست و غزلخوانش
دوباره کوچه و عابر و باز هم در ,دیوار
گذاشت باز به پهلوی آسمان ,سر, دیوار
زنی که یکطرف ماجراست باید فهمید
که آمده است به یک جنگ نا برابر ,دیوار
وزیده باز به قلبش هوای دلتنگی
نشسته گوشهی حجره خدای دلتنگی
هنوز هم که هنوزست یاد آن کوچهست
رسیده باز به گوشش صدای دلتنگی