شعر شهادت حضرت زهرا

جام بلا

یکجا تمامِ جام بلا را که سر کشید
وقتِ هجوم ، یکتنه جورِ سپر کشید

تقصیرِ جابه جاییِ چند استخوان اوست
هفتاد و پنج روز نفس، مختصر کشید

اُمُّ الاَنبیا

خدا نانِ تو را هرگز نگیرد از گدا زهرا
پناه بی پناهیِ منِ بی دست و پا زهرا

چراغ عرش،فانوس حیاط خانه ات بوده
تو آن نوری که جریان داشتی از ابتدا زهرا

مادر

اما غمی دارم که آن را نیست پایانی
داغی که می سوزاندم شاید نمی دانی

زیر غلاف و تازیانه خورد شد بازو
زهرا به مسجد رفت اما دست بر پهلو

حدیث سوختن

در حدیث سوختن دل را بگو پر را نگو
شعله ی در را بگو احوال مادر را نگو

بی ادب ها پشت در فریاد مستی میزنند..
حرفهای تندشان در پیش کوثر را نگو

فاطمه جان

راز آئینه رو برملا نکن
خودتو این همه جابجا نکن
الهی درد و بلات به جون من…
در خونه رو تو دیگه وا نکن

یا زهرا

قرص است قلب مرتضی اما به زهرا
یعنی که تکیه می‌دهد مولا به زهرا

حتی خدا محوِ تجلی خانه‌ی اوست
هرشب که جلوه می‌کند زهرا به زهرا

ای بهار آرزویم

چشم واکن تا ببینی حال من را فاطمه
تا ببینی خانه نه ، بیت الحزن را فاطمه

ای بهار آرزویم با خزان خود ببین
زردی رخسار گلهای چمن را فاطمه

ناحِلَهُالجِسْم

بقیـع چشم من از اشک مثل دریا شد
شبی که پای فراقت به این جهان وا شد

به عهد پیری خود نیز بر تو خواهم سوخت
که در بهار جوانی قدت چنـان تا شد

یا صاحب الزمان

شد آمدنت دیر و ندارم نگرانی
کارم شده از دوری تو خوش گذرانی

دلبسته ی دنیا شدم ای دلبر عالم
اصلاً نشده از دل من خانه تکانی

بانوی من

نفس بکش ، نفس من ! نفس نفس نزنی
اگر چه سخت نفس میکشی به فکر منی

هنوز فاطمه ی سابقی برای علی
ز پا در آمدی اما هنوز خوش سخنی

علی مظلوم

بخدا بده برا یه پهلوون
حرف خونش افتاده سر زبون
این علی ، علیِ سابق نمیشه
داره میمیره زنش جوون جوون

یا زهرا

میان قحطیِ انسانیت؛ دریایِ دیگر داشت
برایش زندگی در اوج غم معنای دیگر داشت

نگاهش کرد و روحش تازه شد از آن وقارِ ناب
کنارش غرقِ آرامش شد و دنیایِ دیگر داشت

دکمه بازگشت به بالا