نیمه شب است و مانده علی که چه ها کند
باید بساط غسل کسی را به پا کند
حیدر بنا نداشت که بی فاطمه شود
اما بناست خانه قبری بنا کند
نیمه شب است و مانده علی که چه ها کند
باید بساط غسل کسی را به پا کند
حیدر بنا نداشت که بی فاطمه شود
اما بناست خانه قبری بنا کند
به التماس نگاه یتیم های خودت
به دستهای کریمانه ی دعای خودت
بیا دوباره دعاکن ولی برای خودت
برای پهلو و بازو و دست و پای خودت
بس زخم زبان از آن و این خوردی تو
بس خون جگر برای دین خوردی تو
مادر به خدا دلم شکست و مردم
وقتی که در آن کوچه زمین خوردی تو
سید مجتبی شجاع
صد داغ به روی جگرش می افتد
در کوچه حسن تا گذرش می افتد
در گوشه ی خانه می رود می گرید
وقتی که به یاد مادرش می افتد
اگر آن روز پشتِ در, گل یاس
ندا میداد یا عباس…عباس…
سراپا غُرّشِ شمشیر میشد
همان یکتای بی همتایِ احساس
خسوف کرده چرا بی بهانه خورشید
نشسته از چه دگر کنج خانه خورشید
گرفته لرزو ندارد زبانه خورشید
عرق کند بچکد دانه دانه خورشید
این پیچ آخر است نشسته است در کمین
از این به بعد کوچه تو را می زند زمین
از این به بعد کوچه کبودی است سهم تو
ای زیر چشم های تو از جنس حور عین..
زهرا بشری موحد
دست بردار دلم نیست غم انگار خدا
چه کنم با غم این بانوی بیمار خدا
یک نفر نیست بگوید که در این شهر غریب
یاس دلخسته کجا و در و دیوار خدا !!
آتش زده اند هستی حیدر را
آیات نجیب سورهی کوثر را
با آتش کینه هایشان این مردم
دادند چه خوب اجر پیغمبر را
با آنکه استقامت تو فرق می کند
این روزها حکایت تو فرق می کند
اینجاست درد, دشمنت آخر غریبه نیست
بعد از رسول, غربت تو فرق می کند
ذکر هزار ساله …
ای نور خدا سرشـــته با آب و گِلَت
ای مـهر علـــی راز هویــدای دلت
این ذکر هزارساله ی مهدی توست
ای یاس نبی « بِــاَیِّ ذنـب قتلت؟ »
در مدینه می زنند این خانه را در بیشتر
رفت و آمدها شده بعد از پیمبر بیشتر
گل که پرپر شد شمیمش را همه حس میکنند
می رسد از کوچه عطر یاس پرپر بیشتر