شعر شهادت حضرت مسلم ابن عقیل

کوفه میا حسین جان

نمی‌دانم کجایی ای که از بی‌راهه می‌آیی
همین اندازه می‌دانم که با شش‌ماهه می‌آیی

همین اندازه می‌دانم جدا از چاره‌ات کردم
چرا از خانه‌ی زهرا چنین آواره‌ات کردم

دست بر سینه شدم‌

بر سر بام گرفتار به صد شیون و آه
میفرستم چه سلامی به اباعبدلله

دست بر سینه شدم‌ رو به بیابانم من
تو کجای سفری حیف نمیدانم من

برگرد

مائیم و شهری که هوایم را ندارد
من نه هوایِ بچه‌هایم را ندارد

نامرد دیدم باز مردی کردم آقا
با این دو کودک کوچه گردی کردم آقا

حسین من

هر آن کسی که نَدارد به دِل غَم، از ما نیست
به سِرِّ عِشق نَشُد هَر که مَحرَم، از ما نیست

غَمِ تو را به دِلِ ما خُدا زیاد کُنَد
هر آنکه خواسته اَز تو غَمِ کَم، از ما نیست

نیا عزیزم

جونم برات بگه نیا عزیزم
یه روی خوش بهم نشون ندادن
غریب کشی چقد تو کوفه بابه
یه ثانیه بهم امون ندادن

کوفیان جا زدند

پایش امضا زدند خیلی زود
نامه را تا زدند خیلی زود

نامه را تا نکرده در واقع
کوفیان جا زدند خیلی زود

جان خودت کوفه میا

صبرکن! شک کرده ام دیگر به خیلی چیزها
نامه های کوفه شد، منجر به خیلی چیزها

هرچه چشمم گشت دیدم زن صفت در کوچه هاست
چشم هایم خورده اینجا بَر، به خیلی چیزها

ای کاش

ای کاش نامه ام را از یار می نوشتم
در لحظه فراق از دیدار می نوشتم

حالا که با رقیه در راه این دیاری
ای کاش از خرابه از خار می نوشتم

یا مسلم ابن عقیل

یقینا آنچنانکه زخم دارد التهاب از پی
دم آخر رسید و می رسد روز حساب از پی

به زیر تیغ می خندم ولیکن گریه بارانم
که دارد خنده گل گریه تلخ گلاب از پی

رونقی دارد عجب بازارشان این روزها…
بر منِ تنها رسد آزارشان این روزها…

کوفیان دنبال شمشیرند و پُر کینه شدند
فرق کرده یاحسین ابزارشان این روزها..

به کوفه

مرا سفیر فرستاده ای تو، اما حیف

به کوفه نیست کسی همرهِ تو آقا حیف

به کوفه نیست کسی منتظر که بازآیی

حذر کنند ز تو یادگار مولا حیف

سفیر

سفیر اگر بفرستد چه نامه‌ای بفرستد

چه حرفهای بدون ادامه‌ای بفرستد

برای اینکه نیایی به دام نیزه و شمشیر

به قاتل تو سپرده است نامه‌ای بفرستد

دکمه بازگشت به بالا