شعر شهادت رضیع الحسین

یا رضیع الحسین

همه ی دشت جز سراب نبود
باوجود فرات آب نبود

به هوای حسین ساکت بود
خبری اصلا از رباب نبود

غم ِ تو

زمین یک آهِ شعله ور درآورد
غم ِ تو اشکِ پیغمبر(ص) درآورد

تنت را تیرباران کرد و دیدم
دوباره نیزه ای دیگر درآود

باب‌الحوائج

گفتم “حسین”، صفحه‌ی دل، پرستاره شد
راهِ نجات، دامنِ یک شیرخواره شد

گفتم که کیست، اکبرِ آیاتِ کردگار؟
فوراً به گاهواره‌ی اصغر، اشاره شد

عزیز دلم

چه ماتمی چه عزایی چه چشم‌ خونباری
به زیر سنگ‌ برایت کنم عزاداری

سپرده ام‌که همه سنگ ها به من بخورد
تو روی نیزه خودت را مگر نگه داری

سند غربت حسین

مادر شکسته تا که مهیا کند تو را
تا آبِ روی آتش بابا کند تو را

آری یقین تویی سند غربت حسین
وقتی که تیر آمده امضا کند تو را

تشنه ای مادر

می دونم‌ تشنه ای مادر ولی من
به جز اشکِ چشام آبــــی ندارم
تو بازم‌ تشـــنه خوابت برده امّا
من از داغِ لبات خــــوابی ندارم

به روی دست پدر

به روی دست پدر با رخی منیر رسیدی
صغیر بودی و در عزم خود کبیر رسیدی

به روی دست خدواند جای توست علی جان
لباس رزم تو قنداقه شد امیر رسیدی

طفل معصوم

این همه نیزه و شمشیر و سپر لازم نیست
موقع کندن گل تیر و تبر لازم نیست

در جدالی که فقط خطبه قرائت می شد
طفل معصوم زدن را ، به نظر لازم نیست

مبهوت این آیینه

مبهوت این آیینه اند اختر شناسان
شمس الشموسی سیرتان،گوهرشناسان

پروانه های روزه دار ودائم الذکر
یاهو کشان بی نشان،حیدر شناسان

سکوتِ نگاهش

سکوتِ نگاهش جلو چشممه
نبودش رو سخته تصوّر کنم
به داغش دلم کرده عادت ولی…
چجوری جای خالیش و پُر کنم؟!

گهوارشو تکون میده

گاهی وقتا توی خواب آروم میشه
علی آروم شه رباب آروم میشه
بخدا چیز زیادی نمی‌خواد
با یکی دو قطره آب آروم میشه

هوهوی تیر

هوهوی تیر آمد و قلبی شکسته شد
چشمان شیرخواره فقط باز و بسته شد
از تند باد اتش تیر سقیفه ای
چشم حسین کاسه ی در خون نشسته شد
 

دکمه بازگشت به بالا