دگر میلی بر این دنیا ندارم
میان کودکان هم جا ندارم
عدو می زد مرا با تازیانه
که می داسنت من بابا ندارم
عابدین کاظمی
دگر میلی بر این دنیا ندارم
میان کودکان هم جا ندارم
عدو می زد مرا با تازیانه
که می داسنت من بابا ندارم
عابدین کاظمی
سروش سرخ عاشورا , رقیه
تمام هستی مولا , رقیه
دوباره داغ زهرا گشت تازه
مغیره , زجر شد , زهرا , رقیه
روح الله گائینی
کوچکترین نبود ولی چند ساله بود
خونین ترین نبود ولی داغ لاله بود
هر کس که دید چهره او را قبول کرد
زهراترین کبود رخ بی قباله بود
خرابه است مکانش ولی صفا دارد
سه ساله است ولی عمر عشق را دارد
به قاب کوچک چشمش سر به نیزه پر است
به من بگو که در این چشم, خواب جا دارد؟
به امیدی که بیایی سحری در بر من
خاک ویرانه شده سرمه چشم تر من
مدتی میشود از حال لبت بی خبرم
چند وقت است صدایم نزدی دختر من
نشان دست ضعیفش به هیچ بالی نیست
شکست خورده تر از ساقه اش نهالی نیست
به اشک آینه ی او در این شب آبی
قسم که چشمه زمزم به این زلالی نیست
این خرابه بوی عود می دهد
بوی گرمی وجود می دهد
دامنی دوباره خیس می شود
دامنی که بوی دود می دهد
قرآن مجسم که ز رحلت گله داری
از بس زده ای نی به لبت آبله داری
ای قاری قرآن که چهل خوان و چهل روز
انگار نه انگار.. ز ما فاصله داری
زیبا هلال یک شبه,ای سایه سرم
بالا نشتهای مرا می کنی نگاه
عالم همه پناه به نام تو میبرند
حالا ببین که خواهرتو گشته بی پناه
یک سه ساله بیشتر نیست خدایا!…نزنید!
ظالمان!می شکند ساقه ی نوپا …نزنید !
هی به این طفل پر از درد نگویید یتیم !
پیش چشمان ترش عمه ی او را نزنید !
میچکد خون از لب و این چهره ی نیلی پدر
میخورم از هر طرف یک ضربه ی سیلی پدر
با دوپای کوچکم بر خار و خس آواره ام
میخورد هر لحظه دستی روی گوش ِ پاره ام
بخوان برای پدر ای رقیه , قرآنی
که ساده بگذرد این لحظه های طولانی
رقیه جان , بخدا اصغر از توتشنه تر است
تو حال و روز علی را که خوب میدانی