اذنم بده, سخت بی قرارم عمه
دیگر به عموجان بسپارم عمه
یک عمر نمی توان جگر سوخته بود؛
من مثل پدر صبر ندارم عمه
مجید هادوی
اذنم بده, سخت بی قرارم عمه
دیگر به عموجان بسپارم عمه
یک عمر نمی توان جگر سوخته بود؛
من مثل پدر صبر ندارم عمه
مجید هادوی
دور از چشم دشمنان … پنهان … می روم لا افارق عمی
گرچه با افت و خیز تا میدان میروم … لا افارق عمی
توی ان خیمه ها هوا کم بود , نفسم تند می زند عمه
خیمه گشته برای من زندان می روم لا افارق عمی
این سنگ ها که دور و برت را گرفته اند
چون تیغ تیز بر بدنت جا گرفته اند
دیدند بی زره چو تن نازک تو را
با شدت تمام تری پا گرفته اند
از شوری چشم حسودان ترس دارم
بی نظم میبندم سرت عمامه ات را
آه ! ای کبوتر بچه ی مشتاق ِپرواز
محکم گرفتی توی دستت نامه ات را
دستم اگر رهــــا بکنی یار مـــــــــی شوم
در قتلگــــــــــاه یاور دلدار مـــی شـــوم
دشمن نشسته عمه, روی پیکــــر عمــــو
رخست اگر دهی سپر یار مـــی شــوم
کمتر از ساعتی بر او چه گذشته است خدا
که قدو قامت او دستخوش تغییرشده
سنگ باران شد و زیر سم مرکب ها رفت
پیش گویی عمو بود که تعبیر شده
قاسم است اینکه چنین دست به شمشیر شده
نوجوانی که به عشق تو حسین پیرشده
پر پرواز گشوده به دلش تاب نبود
حرفش این بود عمو رفتن من دیرشده
تا لاله گون بشود کفنم بیشتر زدند
از قصد روی تنم بیشتر زدند
قبل از شروع رجز مشکلی نبود
گفتم که پسر حسنم بیشتر زدند
لبم بوی پدر دارد عمو جان
سرم شوق سفر دارد عمو جان
عمو تمام سنگها بر صورتم خورد
یتیمی درد سر دارد عمو جان
شاعر؟؟
پابرهنه شد به میدان رد
داد میزد عمو رسیدم من
دست من هست پس نبر دیگر
تیغ زیر گلوت رسیدم من
در سر شطرح معما می کرد
با دل عمه مدارا می کرد
فکر آن بود که می شد ای کاش
رفع آزار ز آقا می کرد
چشمی که بسته ای به رخم وا نمی شود
یعنی عمو برای تو بابا نمی شود
ای مهربان خیمه , حرم را نگاه کن
عمه حریف گریه ی زنها نمی شود