شعر فراق کربلا

چشم خیس

شبهای جمعه بوی مناجات می رسد
از یک حرم به عرش کرامات می رسد
شبهای جمعه رایحه بوی سیب عشق
از سمت و سوی قبله حاجات می رسد

غصه ی هجران

باز تنهاییم با هم … غصه ی هجران و من
باز می لرزیم با هم … زانوی لرزان و من

من شبیه آسمانِ در بهارم , ابری ام
یک رقابت هست بین بارش باران و من

اسمِ اعظمت

دم را غنیمت می شمارم تا دمت هست
هرجا که باشم بر لب اسمِ اعظمت هست

از هر کسی که خواست باشم همنشینش
پرسیده ام اول که آیا آدمت هست؟

روضه‌ات دریاست

باز می‌سوزیم از غم؛ آتشِ هجران و من
روضه‌ات گرم است, با این هر شبه مهمان و من

من شبیه آسمانِ بغض کرده؛ ابری‌ام
یک رقابت هست, بین بارشِ باران و من

فراق تو

عمری ست در فراق تو با اشک سر کنیم
گریه اگر کم است بگو بیشتر کنیم

جا مانده ایم, حوصله ی شرح قصه نیست
تربت بیاورید که خاکی به سر کنیم

می‌روم

شاید امسال بیایم حرمت؛ یا شاید …
سر و کار دل من هست, فقط با «شاید»

باز هم دفتر خود را بزن ارباب, ورق
اصلا افتاده کسی از قلم آقا !؛ شاید

شرار عشق

اگر چه فاصله ها تا حریم و حائر توست
دل شکسته ما تا ابد مجاور توست
فقط نه قلب جهان بی قرار کرببلاست
بهشت هم همه ی جمعه ها مسافر توست

عطر سیب

بوی عطر سیب عجب در کربلا پیچیده است
جان ما در زلف مُشکینش خدا پیچیده است

روی نی قران به لبهایش عدو گوید که او
با که می گوید سخن! این ماجرا پیچیده است

کربلا

کربلا آیینه ی تصویرِ ذاتِ کبریاست
روی عالم روشن از خونِ حسینِ سرجداست

کربلا تصویری از زیبایی و شیدایی است
آنچه بینی در نگاهش جلوه ی روی خداست

گمنام کن

هوا خواه توام دائم هوایت را به سر دارم
خیال انگیزی و شب ها خیالت را به بر دارم

به یاد جمع شب هایی که تا صبح از تو می گفتم
هزار و یک شب است اُنس عجیبی با سحر دارم

حضرتِ عشق

کربلا وُ شبِ جمعه حرمِ حضرتِ عشق
در کجا بوده چنین بخت میسّر باشد

در حرم روضه ی مقتل چقدر می چسبد
چه شود مرثیه خوان حضرتِ مادر باشد

حسین جان

افتاده است مهر تو بر دل حسین جان
آقا تویی و ما همه سائل حسین جان
ما پای مکتبت حججی وار مانده ایم
سر نیست در رکاب تو قابل حسین جان

دکمه بازگشت به بالا