شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود
هر یوسفی که پیرهنی از کمال داشت
با طعن گرگِ حادثه در چاه رفته بود
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود
هر یوسفی که پیرهنی از کمال داشت
با طعن گرگِ حادثه در چاه رفته بود
دوباره نور رسید و جهان منور شد
رسیدن همه تا عرش حق میسر شد
بخوان بنام خدایت که دل مسخر شد
بخوان که عشق به سیمای تو مصور شد
آیه آیه همه جا عطر جنان میآید
وقتی از حُسن تو صحبت به میان میآید
جبرئیلی که به آیات خدا مانوس است
بشنود مدح تو را با هیجان میآید
ای فدای تو جِن و روح و بشر
وی اسیر تو این همه یکسر
خانه ی جان بدون تو ویران
با تو ویرانه کاخی از مرمر
خیزید وخُم آرید , خمارید و خمارید
وز بامفلک باده ی گلرنگ ببارید
گولممزنید این همه با هوش مضاعف
انگور مرادزد نبرده است , بیارید
شما زمان شروع من ابتدای منید
مسیر سبز نجاتِ در انتهای منید
اگر چه “اشهد” لحنم مرا بلال نکرد
ولی همیشه شما اشهد صدای منید
توفیق نصیبم شده از یار بخوانم
مدّاحی دلدار کنم از دل و جانم
خواهم ز خدا ای هدف خلقت هستی
تا روز جزا زیر لوای تو بمانم
طی میکنیمسمت ملاقات جاده را
شاید کسیسوار کند این پیاده را
وقتشرسیده است که با گریه ریختن
جبرانکنید توبه ی از دست داده را
ای لهجهات ز نغمه ی باران فصیح تر
لبخندت ازتبسم گلها ملیح تر
بر موی تونسیم بهشتی دخیل بست
یعنیندیده از خم زلفت ضریح تر
درکوه انعکاس خودت را شنیده ای
تا دشت ها هوای دلت را دویده ای
در آن شب سیاه نگفتی که از کدام
وادی سبد سبد گلِ مهتاب چیده ای ؟
می رسید از قله های کوه نور
از بلندای تشرف در حضور
فرش استقبال راهش می شدند
هر چه جن و هر چه انس و هر چه حور
لطافت موج میزد در صدایت
که دل برد از خدا هم ربنایت
خدا خلقت نمود و عاشقانه
دمی زل زد به برق چشمهایت