شعر محرم 1402

به عشق تو

به عشق تو ای یار گفتم حسین
همین اول کار گفتم حسین

خداییش این یازده ماه را
به امید دیدار گفتم حسین

پیراهن مشکی

مکروه اگر بر دیگران بر ما ثواب ست
پیراهنم مشکی ست اما آفتاب ست

در وقت غم این جا نمازم باز گردد
در ماه غم مثل دلم در پیچ وتاب ست

مستحقم سائلم

مستحقم سائلم بی چیزم و دستم دراز
التماست می کنم در روی من بگشای باز

آبرویم رفت رسوا گشتم و خار و خفیف
هر کجا بردم به غیر از خانه ات روی نیاز

جانم حسین

آری اگرچه دست هجران بسته بالم را
بستم کنار مرقدت پای خیالم را

روزی که از داغ تو گریه می‌کنم خوبم
از وضع چشمم می‌توان فهمید حالم را

این روزها که روزی گریه فراهم است
ای روضه‌خوان بخوان، که دوباره محرم است

با عشق‌و‌شور در دل هر کوچه دیده‌ام
در دست کودکان محل طبل و پرچم است

داد از دست کوفیان

زحمتی دارم ای نسیم سحر
ببری تو پیام مسلم را
برسی خدمت عزیز دلم
برسانی سلام مسلم را

غریبانه قدم میزد

غریبانه قدم میزد میان کوچه ها تنها
سفیر افتاد بین کوفیان بی وفا تنها

نماز خویش را خواند و نگاهی پشت سر انداخت
نمیشد باورش خوانده ست تعقیبات را تنها

سفیر حضرت عشق

نامه از معشوق آورده‌است کسوت را ببین
مبدا تاریخ عشاق است هجرت را ببین

در نمازش دید تنها مانده با سجاده‌اش
مسلمین را در وفا بنگر جماعت را ببین

حسین من

دینی برای مردم ِکافر بیاور
همراه خود یک شبه ِ پیغمبر بیاور

کوفه برایت نقشه هایی شوم دارد
حالا که می آیی بیا .!! یاور بیاور

نیا به کوفه

درون شهر کسی نیست یار و یاور من
نشد در این شب غم یک چراغ هم روشن

نیا به کوفه که بارانِ بغض می‌بارد
از آسمان خیابان و کوچه و برزن

سفیر پسر فاطمه(س)

مسلم اَت را به میانِ یَمِ غم ها کُشتند
همه بودند ولی یکه و تنها کُشتند

او سفیر پسر فاطمه بود، اما حیف
با دلی حُبِ به مولا و به زهرا کُشتند

حسین من

گاه تغییر سفرها احتیاطا لازم است
فکر تجدید نظرها احتیاطا لازم است

کوفه دارد ادعای انتظارت را ولی
امتحان منتظرها احتیاطا لازم است

دکمه بازگشت به بالا