معمار می شوی و بنای تو می شوم
مانند یک ضریح برای تو می شوم
قلب مرا به پای ضریح ات گره بزن
بیمارم و دخیل شفای تو می شوم
معمار می شوی و بنای تو می شوم
مانند یک ضریح برای تو می شوم
قلب مرا به پای ضریح ات گره بزن
بیمارم و دخیل شفای تو می شوم
صبا دوباره مشام دلم معطر کرد
فضای جان مرا پُر ز مُشک و عنبر کرد
شمیم یار بیاورد و دیده ام تر کرد
دل شکستۀ عشاق, پُر ز آذر کرد
چشم مراپیاله ی خون جگر کنید
هر وقت ترنبود به اجبار تر کنید
من کمتر ازگدای شب جمعه نیستم
خانه به خانه دست مرا در به در کنید
ای واسطه ی فیض خدا بر مردم
ای قبله ی هفتم,ای امام هشتم
از جانب خواهرت سلام آوردند
این هشت رباعی که رسیدند از قم
در صحن رضا حسّ عجیبی دارم
در کنج دلم امّن یُجیبی دارم
هر لحظه به یاد حرم ثارالله
آوای دل انگیز غریبی دارم
*****
یاضامن آهو ادرکنی
ای کاش کبوتری به گنبد باشم
راهیّ ضریح یا که مرقد باشم
از لطف, عنایت وَ نگاه سلطان
ای کاش که ذیعقده به مشهد باشم
*****
وَالله قسم هر که گدا رفت درون حرمش
نزدیکی ایوان طلا بود که آقا گردید
****
وَالله قسم هر که گدا رفت درون حرمش
نزدیکی ایوان طلا بود که آقا گردید
*****
در صحن رضا هستم و دل در حرم ثارالله
این هم ز کرامت شده عیدی شب میلادم
*****
در صحن رضا هستم و دل در حرم ثارالله
این هم ز کرامت شده عیدی شب میلادم
*****
پر زد دل من ز مشهدت, سوی حسین
من می شنوم ز مرقدت, بوی حسین
دانم که کلید کربلا, دست شماست
از لطف رضا مشرّفم, کوی حسین
*****
صحن و حرم و گنبد و ایوان طلا را عشق است
به به, به خدا پنجره فولاد رضا را عشق است
امشب همه جنّ و ملک, واله و سرگردانند
در روبروی مرقد او,دارُالشّفا را عشق است
*****
در دیده تمنّای رضا را دارم
در سینه محبّت شما را دارم
در هر سفری که مشهدت می آیم
احساس بهشت با صفا را دارم
محمد مهدی عبدالهی
شکر صد بار خدارا که سعادت دارم
فرصت آمدن وعرض ارادت دارم
باز در کسوت یکعبد گدا آمده ام
من از این جامهبه تن خلعت شهرت دارم
ما شیعه ایم و مهر علی آبروی ماست
آیینه ایم و جلوه ی او نقش روی ماست
شکر خداکه گرم هیاهوی حیدریم
شکر خداکه ذکر علی گفتگوی ماست
حمدُ لِلّه, از طفولیّت دل ما با رضاست
عالم آل محمّد, سرپناه ما رضاست
عاشقان ,میلاد نور است و بخوانید این سرود
ضامن آهو تمام شیعیانش را رضاست
من از شما که شمش طلایی نخواستم
من از شما که نان و نوایی نخواستم
این سینه خانه ی تو بود – من چه کاره ام ؟
من از تو که برو و بیایی نخواستم
مردم! خودم دیدم, شبی در صحن گوهرشاد
یک اتفاق شاعرانه اتفاق افتاد
فریاد میزد کودکی: «آقا شفایم داد»
از دورها هم یک صدا از پنجره فولاد…
نامم به جز فدائی جانان نبوده است
شُغلم به جز غلامی سلطان نبوده است
هر آنچه کرده ام ز خطایا و جُرم ها
از چشم راز دار تو پنهان نبوده است
ناوک مژگانتان ما را ز پا انداخته
گیسوان چون کمندت، کار ما را ساخته
دل نگو! ویرانه ای پایین پایت مانده است
لشگرخون ریز زلفت فاتحانه تاخته