شعر مذهبی

خسته ام خسته

آمدم سرزده بی حرف و سخن
عجب ممنوع تکبر قدغن
خسته ام خسته ز آلوده شدن
به بزرگیت نظر کن نه به من

پادشاه کربلا

سگی از صاحبش روزی جدا شد
گرفتار هوس ها و هوی شد

براه افتاد در هر کوی و برزن
گمان می کرد آزاد و رها شد

تصویر خداوند

ای اسم ‌تو‌ با اسمِ ‌خدا شانه به شانه
ای ذات تو مانند خداوند یگانه

تصویر خداوند شدی در رُخ انسان
فرزند نزاییده شبیه تو‌ زمانه

غُصه حکایت می کند

بشنو از دشت بلا غُصه حکایت می کند
سر به نی خاموش سرداری روایت می کند

چون پدر بر روی نی قرآن تلاوت می کند
 دختری هم از جدایی ها شکایت می کند

یا حیدر کرار

بی شک کسی که پاره گریبان حیدر است

“اشهد” نگفته مست و مسلمان حیدر است

آن سرمه ای که اهل نظر در پی اش روند

در زیر فرش پاک شبستان حیدر است

شیر خدا

سائل کجا کجا شه اکرام , مرتضاست
دست خدا , حقیقت اسلام , مرتضاست
لا یمکن الفرار من العدل ذوالجلال
بر تخت قسط , مجری احکام , مرتضاست

شکسته بال و پرم

به خسته حالیم ای پادشاه ارحمنی
به اشک چشم ترم یا اِله, ارحمنی

کشانده‌ام سرِ این سفره اعترافم را
نمانده از نفسم غیر آه ارحمنی

یاعلی

یاعلی ای تو والیِ عشقم
ای به دستت تعالیِ عشقم

پر زده روحم از تن خاکی
تا سحر در حوالیِ عشقم

یا جواد الأئمه

یا جواد الأئمه میگویم
میشود کفتر دلم آزاد
دم باب الجواد با نامت
پدرت هرچه خواستم را داد

عزیز دل

باید شروع کنیم به نام خدای علم
چون میرسد به گوش دوعالم صدای علم

غیر از یقین به ظن کسی اعتماد نیست
ظن و گمان و حدس تمامش فدای علم

حال دعا

گریم نمیگیرد!بکا را دادم از دست
یعنی کلید خیرهارا دادم از دست
تحسین یک عده مرا در عجب انداخت
رفتم پی مردم خدارا دادم از دست

داغ هجران

افزوده شد بر غیبتت یک سال دیگر هم
بد می‌شود هر سالِ بی تو ؛ بلکه بدتر هم

شد کاسه‌های صبرمان لبریز از غصه
از شعرهای گریه‌دار هجر , دفتر هم

دکمه بازگشت به بالا