شعر مذهبی

خطبه ی بی نقطه

در همان عصری که فرمان برد خورشید از علی
چشمه چشمه, اشک غربت خیز جوشید از علی

خطبه ی بی نقطه را کوفه شنید اما دریغ
خطبه ی با آه را جز چاه, نشنید از علی

ناد علی

دل در هوای شهر نجف پر گرفته است
عمری عزای دوری دلبر گرفته است

هر عاشقی که تاک ضریح تو دیده است
سجاده را فروخته ساغر گرفته است

طلوع کرد

ای دم به دم, نفس نفست یکصدا خدا
پیچیده است با تو جهان در خدا خدا

بر هر کجای عمر عزیزت نگاه کرد
چیزی به جز قنوت ندید از شما خدا

مشعل سوزان‌

نیمه شب تابوت را برداشتند
بار غم بر شانه‌ ها بگذاشتند

هفت تن , دنبال یک پیکر , روان
وز پی‌ آن هفت تن , هفت آسمان

خیرُ نِسا

قالَ جبریلُ فَیا ربّ ِ وَ من تحتَ کِسا
وحی شد اوّلهُم فاطمهُ خیرُ نِسا

مصطفی بود و علی بود وحسن بود و حسین
بعلُها بود و بَنوها و ابوها بفِدا

فاطمیه

سر مشق زندگانی ما فاطمیه است
ایام کامرانی ما فاطمیه است

دل را گره به موی ولایت زدیم و بس
میثاق آسمانی ما فاطمیه است

دلبسته یِ عشق تو شدم

عمریست که بیـچاره و حیران تو هستم
سرگشته یِ تو بی سر ُو سامان تو هستم

هر چـند که آلوده یِ عصیان و گناهم
دلباخـته یِ رأفت و احسان تو هستم

آنان که عاشقند و به شیعه ملقبند

از هدیه های خاص خدایی لبالبند

لیلا اگر که سر طلبد سر بیاورند

آماده ی اشاره ی یک دم از آن لبند

دلخوشی زندگیم

یک و ماه و نیمه گوشه ی خونه
افتادی و بی حال و بی جونی
هرشب نگاهت با دلم میگه:
دلخوش نباشم , که تو می مونی

سر من رئا

دوباره عشق سمت آسمان انداخت راهم را
نگاهی باز می گیرد سر راه نگاهم را
کدام آغوش بین خویش جا داده است ماهم را
که برگردانده امشب سوی دیگر قبله گاهم را

ورودیه حضرت معصومه س به قم

دارد مسیح ما میاید دیگر از راه
پس خیر میبیند گدا سرتاسر ار راه
ما قبله خود را گرفتیم آخر از راه
دست نیاز از ما و ناز دلبر از راه

منتظر یار

یک روز پی کسبی و در فکر معاشی
یک روز شدی غرق تماشای حواشی

ای طالب طوف نوه ی زاده ی کعبه
وقتش نشده تا که سرت را بتراشی

دکمه بازگشت به بالا