نازنین حالا که دیدی حرف حرف ناز شد
جان به لب کردی مرا تا که لبانت باز شد
دست بردم زیر جسمت تا در آغوشت کشم
ناگهان دادم درآمد برملا این راز شد
شعر مرثیه
میرسد از خاک تو هر لحظه اینجا بوی سیب…
چیست در خاکت که از دل میبرد صبر و شکیب…
زائری یک گوشه در آغوش خاکت اشک ریخت
چوب خشکی بی صدا بر شانه ی او زد نهیب….
رونق اسلام باشد از صفای تو حسین….
کافران را میکند مومن خدای تو حسین
کل این دنیا برای دیگران, مارا بس است…
گوشه ای در هیئت و اشک عزای تو حسین..
با دلی خون,میگذارم روی پاهایم سرت را
تا بگیرم در بغل این لحظه های آخرت را…
گرچه نیزه جوشنت را برده از جانت غنیمت…
در عوض اما به من, پس داده جسم پرت پرت را
الله اکبر گفت و میدان رفت و محشر شد
تیـغِ علـی اکبـر بلای جان لشکر شد
او که به خُلق و خَلق و منطق چون پیمبر بود
وقتی که تیغش دورِ سَر چرخاند حیدر شد
در غمت داده ام از دست عنانم چه کنم
خنده ی آخر تو برده امانم چه کنم
یک طرف خنده ی لشگر طرفی اشک رباب
مانده ام من بروم یا که بمانم چه کنم
به وجد آمدی و جاودانه ات کردند
یگانه حجله نشین میانه ات کردند
برای عقد تو دست تو را حنا بستند
و عمه هات نشستند شانه ات کردند
می کِشی آه و دلِ شاه ِ وفا می لرزد
تو اگر حکم کنی عرشِ خدا می لرزد
دستخـطِّ پدرم بر رویِ چشمت بگذار
این یتیمِ حـَرَمَت را به خدایت بسپار
چشمی که در این روضه ها ابر ببار است
روز قیامت هم به تو امیدوار است
ظرف زمان سینه زنها فرق دارد
ماه محرم اول فصل بهار است
همه سرمایه مجنون غم لیلا باشد
عاشق ان است که سر گشته و شیدا باشد
بعد از انى که شده دلبر ما خیمه نشین
عاشق دلشده اواره صحرا باشد
از خون به دستِ خویش حنا میکِشم بیا
هـر لحظه انتظارِ تو را میکِشم بیا
در حجله پیشِ پایِ تو پا میکِشم بیا
چه حسرتی برایِ عبا میکِشم بیا
نفسم حبس شد از آنچه که چشمم دیده
پر و بال نفسم را پر وبالت چیده
هر تنی مثل تو پرپر بشود می پاشد
بدنت از عسل اینگونه به هم چسبیده