معصیت کار هستم و حجب و حیایم کم شده
غرقِ در دنیا شدم حالِ دعایم کم شده
چشم من از بس به دنبال هوس رفته ببین
در میان روضه آقا گریه هایم کم شده
معصیت کار هستم و حجب و حیایم کم شده
غرقِ در دنیا شدم حالِ دعایم کم شده
چشم من از بس به دنبال هوس رفته ببین
در میان روضه آقا گریه هایم کم شده
بویِ سیبِ حرم از سمتِ سحر میآید
قطعِ این فاصله از دستِ تو بر میآید
روز و شب کارِ شما گریه شده میدانم
باز از دامنتان بویِ جگر میآید
هرچند دادم از دست حال عبادتم را
از من نگیر هرگز عرض ارادتم را
هرجوره خوب بودی با این بد گنهکار
اما ادا نکردم حق رفاقتم را
چشم بر راه تو ماندند پریشانی چند
ناله دارند تو را دست به دامانی چند
کاش باران بزند تا که بشویَد ما را
شرم دارد زِ شما چشم پشیمانی چند
پلک تو را که ریخته چشم شکسته قابِ تو
وای که بویِ خون دهد روضهی آب آبِ تو
یک دو خط از مقتلتان کُشت تمامِ خلق را
با دلِ تو چه میکند اینهمه از کتابِ تو
آه بساطم به غیرِ آه ندارد
کاش بیایی به سرم راه ندارد
قطرهای از اشکِ تو کافیست ببینیم
روشنیِ خیمهیِ ما ماه ندارد
یوسفِ گُمگشتهای دارد دلِ کنعانیام
شمعم و در خویش میریزم شبی بارانیام
آه احساسِ مرا ای کاش میفهمید شهر
من به دنبالِ توام بس نیست سر گردانیام؟
دلِ شکستهی ما را به مَرحمی دریاب
مرا که خسته شدم این مُحَرمی دریاب
به سر به زیریِ ما , شَرمِ ما , تَرَحُم کُن
نه مَرحمیم برایت نه مَحرَمی دریاب
ز آستان تو دورم دلم پر آشوب است
گواه من به همین پلکهای مرطوب است
فقط بخاطر تو آبرو به من دادند
چنان سگی که به اصحاب کهف منسوب است
تا کجا سامان نیابیم و پریشانی کِشیم
تا به کِی تلخیِ این شبهایِ طولانی کِشیم
نوبتِ ما میشود آیا ؟ به ما هم سر زنی
رد شو از اینجا که بر راه تو پیشانی کِشیم
اگرچه حقیرم لیاقت ندارم
پناهی جزاین در به جانت ندارم
شکستم دلت را دلم را شکستند
من از کار دنیا شکایت ندارم
امشب بنشین لحظهی آتش زدنم را
بنشین و ببین بارِ دگر سوختنم را
یکسال برای غمتان لحظه شمردیم
یک آه بکش چاک زنم پیرهنم را