شعر مناجات اهل بیت

یک نظر کن

تا به کی باید برنجانم شما را یا حبیب..
یک نظر کن نوکرِ بی دست و پا را یا حبیب

حیفِ تو که نازِ هر درمانده ای را می خری
زود می بخشی ز ما جرم و خطا را یا حبیب

شادی‌ها

و باز افسوس فروردین نشد اسفندها باتو

بیا تا وا شود دلهای ما از بندها با تو

زمانش می‌رسد جایِ غم و اندوه‌ها داریم

فقط  لبخند‌ها  لبخندها  لبخندها با تو

عهد

گرچه من هستی خود از یار دارم بیشتر

عهد با بیگانه و اغیار دارم بیشتر

این چه بازاریست که یوسف زمن بیزار شد

جای قلب زار من آزار دارم بیشتر

ألعجل

خورده آقاجان گره بر کارِ عالم! ألعجل
عیدهایمان گرفته رنگِ ماتم! ألعجل

برنگشتی از سفر! تحویل شد امسال هم-
بی حضورت با دلی آکنده از غم! ألعجل

بهار است و یار نیست

حالا که حرف، حرف بهار است و یار نیست
پس هرچه هست بعد زمستان بهار نیست

نامش هزار و چارصد و چندمین عزاست
عیدی که بی تو می‌رسد و شرمسار نیست

شرمنده ایم

شرمنده ایم خار دل آزارتان شدیم
با این‌که‌جز تو یارِ عزیزی نداشتیم

ما؛میلِ‌خویش‌رابه‌تو ترجیح‌داده ایم
از بس بنا به نَفس سِتیزی نداشتیم

ای جانِ شفا

لنگیم همه! عصای ما را بفرست
آمینِ پس از دعای ما را بفرست

بیماری ما صعب العلاج است بیا
ای جانِ شفا، شفای ما را بفرست

یک نظر کن سوی من خیلی گرفتارم هنوز
زار و مضطر آمدم محتاج غمخوارم هنوز

من به امید آمدم رو برنگردان از گدا
حال و روزم را عوض کن تا نفس دارم هنوز

بُغض آلود

بی تو به چشمانِ همه سیلاب باقی است
دل بیقراریِ دلِ بی تاب باقی است

عَکسِ غروبِ جَمکرانِ بُغض آلود
در خانه ی عشّاقِ تو در قاب، باقی است

درد هجران

ای دیده ابری باش حسن دیده گریانی ست
مولا پی وصل است و بنده باز هجرانیست

اصلا شده باخود بگویی من کجا هستم
او حاضر است و غیبت ما سخت طولانیست

زمزمه ی انتظار

ای گلِ پنهان شده ی فاطمه
پُر ز تولای تو جانِ همه

گو که کجایی و کجا جویمت
در چمنستانِ ولا جویمت

حدیث عشق

مرا رسانده خدا هر سحر به یارب تو
سلام بر تو و هر کس که شد مقرب تو

حدیث عشق، اگر از زبان تو باشد
خداگواست که جانی بگیرم از لب تو

دکمه بازگشت به بالا