روزی که خاک صحن رضا آفریده شد
مهر سجود اهل سما آفریده شد
خورشید از درون ضریحش طلوع کرد
تا گنبدش رسید و طلا آفریده شد
روزی که خاک صحن رضا آفریده شد
مهر سجود اهل سما آفریده شد
خورشید از درون ضریحش طلوع کرد
تا گنبدش رسید و طلا آفریده شد
دل از ازل کبوتر صحن عتیق شد
ریگ از نگاه مرحمت تو عقیق شد
یک دم خیال کرد که هستی تو هم خدا
آن کس که در کرامت و جودت دقیق شد
نمک خانه زهراست حسن
باعث خلقت دنیاست حسن
پسر ارشد سردار حنین
بازوانش چه تواناست حسن
هم وعده سر قرار دادیم آقا
هم نامه که بی شمار دادیم آقا
گفتیم بیا و خودمان در رفتیم
یک عمر فقط شعار دادیم آقا
سجاد حقیقت شناس
یک عمـر تو زخمــهای ما را بستــــــــی
هر روز کشــیدی به سر ما دستــــــــی
شعبان که به نیمه می رسد مهدی جان
ما تــازه به یادمان می آیــد هستـــــــی
***
این آخرین ستاره بخت است در زمین
آقاى سبزپوش بهارى بیا ببین
مرهم نمانده است و مداوا نمیشود
احساسهاى زخمى و دلهاى آهنین
***
تقصیر من است اینکه, کم می آیی
هر گاه شدم اسیر غم می آیی
این جمعه و جمعه های دیگر حرف است
آدم بشوم , سه شنبه هم می آیی
***
عید است ولی بدون او غم داریم
عاشق شده ایم و عشق را کم داریم
ای کاش که این عید ظهورش برسد
اینگونه هزار عید با هم داریم
***
ما با تو که روبرو شدیم آقا جان!
پیش تو بی آبرو شدیم اقا جان!
خواندیم تو را و خودمان خوابیدیم
چوپان دروغگو شدیم آقا جان!
نه شرم و حیا, نه عار داریم از تو
اما گله بی شمار داریم از تو
ما منتظر تو نیستیم آقاجان
تنها همه «انتظار» داریم از تو
***
ای منجی رودهای سرگردانی
تعمید جهان درغضبی طولانی
الساعه بیا عزیز من؛الساعه
دنیای بدی شده خودت میدانی
***
یکبار نشد تورا صدایی بکنیم
تعجیل بخواهیم ودعایی بکینم
هرجا که به نفع بود با صوت بلند؛
گفتیم «بیا» تا که ریایی بکنیم
این من وَ او بدون شما, ما نمی شود
با تو سکوت, غرق معمّا نمی شود
با دیده ای که باز به نامحرمان شده
می خواستم ببینمت, امّا نمی شود
صاحب شیعه بیا غیبت بس است
شیعه در دنیا غریب و بی کس است
میرود دنیا به سوی التهاب
شیعه کشتن گوییا دارد ثواب
دیشب کسی برای تو سجاده وا نکرد
بغضی ترک نخورد و گلویی صدا نکرد
انگار ما بدون حضور تو راحتیم
وقتی کسی برای ظهورت دعا نکرد
شاعر؟؟؟
آقا سلام , محض رضای خدا نیا
وقت ظهور نیست, برای خدا نیا
اخبار پشت پرده ی بسیار می رسد
بوی خیانت از پس دیوار می رسد
ساعات عمر من همگی غر ق غم گذشت
دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت
مانند مرده ای متحرک شدم ٬ بیا
بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت