اندازه دوماه عزا غم گرفته ام
چشمم گواه این دل ماتم گرفته ام
پیراهن سیاه تنم را شب فراق
بر سینه ام نهاده و محکم گرفته ام
اندازه دوماه عزا غم گرفته ام
چشمم گواه این دل ماتم گرفته ام
پیراهن سیاه تنم را شب فراق
بر سینه ام نهاده و محکم گرفته ام
گرچه چشمان مرا اشک غمت پر می کند
تا قیامت بر غمت چشمم تفاخر می کند
می رسد آن روز که نان شب هجر تو را
رونق بازارت ای خورشید! آجر می کند
بس نیـسـت آقـا نیمـه ی شعبان بی تو*
خسته شدم از دست این دوران بی تو
آقا بیـا چـون رفته رفته سست گردیـد
در بیـن هـر سیـنـه همـان ایمـان بی تو
چشم هایم همیشه بارانیست
حال دریا همیشه طوفانیست
چند بیتى ز حال خود گویم
که فقط حیرت است و حیرانیست
شب قدر سرنوشتم , می بینی دلشوره دارم
نکنه امشب تموم شه, رو زمین بمونه بارم
نکنه که بین خوبا , دست من خالی بمونه
واسه من دوباره امسال , بی پرو بالی بمونه
روز وشب ازتو صحبتش زیباست
از تو گفتن چه لذتش زیباست
همنشین گلم ولی خارم
باکریمان رفقاتش زیباست
روزی ام را روزگارم تا که آجر می کند
ظرف خالی مرا صاحب زمان پر می کند
من کمی سختی که می بینم شکایت می کنم
آدم عاقل ولی اول تفکر می کند
تا فکر و ذکر من همه دیدار دلبر است
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
من در میان جمع و دلم سمت سامراست
آنجا که اشک زائرش از آب کوثر است
از جمعه های بی توچه دلگیرمیشوم
جان خودم ز جان خودم سیرمیشوم
با هر نفس که میکشم اقرار میکنم
از این نبودنت به خدا پیر میشوم
با عشق , تـقـدیم شما این “دلنوشته”
این چند بیتی را که این بیدل نوشته
این خاک حاصل خیز را یعنی دلم را
پروردگارم بی تو , بی حاصل نوشته
سائل هر شبت آمد به درت کوه کرم
شب جمعه به عنایات تو محتاج ترم
شب جمعه حرم جدّ غریبت هستی
مادرت آمده و غرق عزا گشته حرم
عنکبوت جهل در سرم تنیده تارها
جبر قالبم شده به شکل اختیار ها
پای من همیشه لنگِ دام های نفس شد
شرمگینم از نیامدن سر قرار ها