جمعمان جمع که تا نقشِ خیالی بزنیم
کوچه باغی برویم و پَر و بالی بزنیم
پایِ حافظ قَدح از شعر زلالی بزنیم
جمعمان جمع بیایید که فالی بزنیم
شعر هیئت
ذکر خیر تو شد و فطرست اینجا آمد
نوکری گفت حسین , حال دلم جا آمد
باز هم بوی خوش تربت اعلی آمد
رفت در دست تو این دست که بالا آمد
آیه آیه همه جا عطر جنان میآید
وقتی از حُسن تو صحبت به میان میآید
جبرئیلی که به آیات خدا مانوس است
بشنود مدح تو را با هیجان میآید
امام رضا صلوات الله علیه :
اگر در ایمان ابوطالب تردید کنی , راه آتش را در پیش گرفته ای
? ایمان ابوطالب , شیخ مفید ص ۴
نزد پیمبر , از همه بالاتری تو
بابای مولای دو عالم , حیدری تو
ایمان تو ثابت شده بر هر مسلمان
کافر بود هرکس که گوید کافری تو
پوریا باقری
به آیه هایِ کتابِ خدا قَسم مادر
بَنا شده حرمت کُنجِ سینه ام مادر
تو آسمانی وُ من گرد وُ خاکِ راهِ تو
تویی مُـسَّببِ هستی وُ من عدم مادر
ای تیغ مرا لبالب از یارب کُن
ای تیغ بیا و راحتم امشب کُن
بشتاب و سرِ مرا شکاف اما باز
رحمی به دلِ سوخته ی زینب کُن
ای وجودت همه ایمان خدا
ای بدهکار دو چشمت دریا
ای به ظاهر جلواتت بانو
ای به سجاده تمامت حوراء
ای سراپا معصیت بس کن دگر بد باختی
خویش را در منجلابی از گنه انداختی
هرچه تو بد کرده ای من پرده پوشی کرده ام
این منم که دوستت دارم ولی نشناختی
توبه از جرم و خطا , حالِ سحر می خواهد
خلوت نیمه ی شب,اشک بصر می خواهد
وادی طور همین هیئت هر هفته ی ماست
دیدنِ نور خدا اهلِ نظر می خواهد
بهانه ای بده دستم تو را رها نکنم
به راه کج نروم من,دگرخطا نکنم
بیا و ظرف وجود مرا بزرگ نما
برای هرچه که دیدم سر و صدا نکنم
تو رو میخوام برا دلم
منو میخوای برای چی؟
هنوز به پام صبر میکنی؟
منتظری به پای کی؟
نشسته ام بسرایم از آن مَلَک منظر
کسی که گشته به سلطان عشق هم,دلبر
اسیر زلف بلندش هزار چون لیلا
خُمار چشم سیاهش خُم و می و ساغر