آن شب که عشق بود و خدا بود و هیچ کس
قافیه مست چشم شما بود و هیچ کس
میخواست عارفانهترین شعر گل کند
تنها لب تو مرد دعا بود و هیچ کس
شعر ولادت اهل بیت
در خانه ای که ماه چراغ شبانه بود
خورشید شمع کوچک این آشیانه بود
از خشت و گل به پا شده و عاشقانه بود
آن خانه ای که بر همه هستی بهانه بود
حسن رسیده حُسن را به دلبران نشان دهد
کریم آمده به سفره ی فقیر نان دهد
فرشته می رسد که گاهواره را تکان دهد
نبی نشسته تا به گوش این پسر اذان دهد
از بس شده وصف کرمت ورد زبانم
باز است چنان سفره این خانه دهانم
دنیاست کرم خانه تو ،نیست نیازی
اینکه کسی از آن بدهد راه نشانم
دل آواره بود و وطن آفریدند
هزاران اویس و قرن آفریدند
پی خویش تا عاشقان را کشانند
دلیلی بر عاشق شدن آفریدند
اگر جاریام جاری از چشمههای غدیرم
صدای غدیرم
برای علیام برای غدیرم
من از نسل زهرایم از بچههای غدیرم
بسم رب الحسن به نام کریم
که لبالب شده است جام کریم
چشم را بستم و ادب کردم
ایستادم به احترام کریم
من کربلا که میروم یاد تو هستم
یاد حرم با آن ضریحی که نداری
اینجا ، نشد ؛ مفهوم و معنایی ندارد
از بس که اقا هستی و پر اعتباری
مرا سری است که افتاده زیر پای حسن
به تخت سلطنت این دل است جای حسن
هزار حاتم طائی شود گدای درش
هر آن کسی که به دنیا شود گدای حسن
پیچیده در این کوچهها عطر عبایت
همراه با نجوای زیبای دعایت
با نان و خرما میرسی، من هم یتیمم
اما نه خرما، مست دستان کریمم
ماه رمضان آمده با ماهِ تمامش
میلاد حسن آمده گوئید سلامش
او کیست که هرلحظه در این شام بهاری
گل می شکفد از لب زرین کلامش
از روز ازل مست می نوکری ام من
دلداده ی این طایفه ی دلبری ام من
ای ساقی کوثر بده پیمانه به دستم
هرقدر بریزی به خدا مشتری ام من