شعر_محسنیه

یا زهرا(س)

سرِ انکار ، آخر کار ، خواهد رفت بر دارش
خدایا جان من را هم اگر راضی است بردارش

چرا راضی شوم بر بیعتی که از همان اول
به سقط بار آتشبار زهرا بسته شد بارش؟

ای وایِ من

هیزم رسید و آتشی از در بلند شد
ای وایِ من که ناله‌ی مادر بلند شد

مامور شد به صبر علی ، از سکوت او
سو استفاده کرد ستمگر بلند شد

الجار ثم الدار

روز آری روز ، اما تیره بود و تار بود
آنچنان که راویان گفتند شب انگار بود !

پس دوباره امت موسی به هارون پشت کرد
پشت پرده دست های سامری در کار بود

دفاع ولایت

برای روضه که شبهای تار لازم نیست
مدینه،کوچه و گرد و غبار لازم نیست

برای اینکه شما یاس خانه ام باشی
گل همیشه بهارم، بهار لازم نیست

نام علی را هر نفس تکرار می کرد
افلاک را از نور خود سرشار می کرد

بر عهده رزق عالم لاهوت را داشت
روح الامین در منزل او کار می کرد

حَورا

نام تو را آیینه حَورا میگذارد
یعنی که گل بر صورتت جا میگذارد

ثابت شده حتی نسیم صبحگاهی
تاثیر بر گلبرگ طوبی میگذارد

آه و واویلا

کسی که مِهر نبی پُر نموده جامش را

ز خاطرش نبرَد لحظه‌ای غلامش را

سلام میدهد و دلخوشم ز مرحمتش

که مرتضی برساند به ما سلامش را

مادری از نفس افتاده

مادری از نفس افتاده و غوغا شده است
وسط همهمه گم ناله زهرا شده است

فی بیوت اذن الله فراموش شد و
پای آلوده ترین ها به حرم وا شده است

طفل بی‌گناه

در کوچه سد کردند راه مادرم را
کشتند طفل بی‌گناه مادرم را

گرچه برای ادعای خود سند داشت
رد کرده‌اند اما گواه مادرم را

قبول کن

قبول کن تو مرا تا که مستجاب شوم
دوباره گریه کنِ مادرت حساب شوم

مرا خرابِ خودت کن، خرابِ غیر نکن
ز محضرت بروم هر کجا، خراب شوم

مرهم آتشِ قلبم

گفتم این اشک که مرهم بشود حیف نشد
مرهم آتشِ قلبم بشود حیف نشد

مادرم گفت نگو ، سوختم از خاموشی
زینب ای کاش که مَحرم بشود….حیف نشد

با ضرب پا

با ضرب پا افتاد گل، گلزار خونی شد
در بی هوا پرتاب شد، دیوار خونی شد

خیلی نمی دانم چه پیش آمد ولی ناگاه
گل غرقِ خون شد، تیزیِ مسمار خونی شد

دکمه بازگشت به بالا