در خون نشاند اشکِ یتیمانش
خورشیدِ سرنهاده به زانو را
خیمه به خیمه,داغ, سرایت کرد
. آتش زدند معجر و گیسو را .
در خون نشاند اشکِ یتیمانش
خورشیدِ سرنهاده به زانو را
خیمه به خیمه,داغ, سرایت کرد
. آتش زدند معجر و گیسو را .
تربتش عطرِ کربلا دارد
غربتش روضه ی رضا دارد
گنبدش , آسمان…طلایش, نور
روزها , گنبدِ طلا دارد
باید آیینه را قسم بدهم
صورتت را به من نشان بدهد
دیدن روی ماه تو, تنها
میتواند به من توان بدهد
گرچه شبیهِ وضعِ شهرِ خود وخیمیم
ما همچنان پابندِ آن عهدِ قدیمیم
تهران اگرچه مثلِ مشهد,مثلِ قم نیست
ما هم کنارِ سفره ی شاهِ کریمیم
از حُسنِ نبی,در دو جهان,محشری آمد
آغاز گرِ فوت و فنِ دلبری آمد
ماهِ رمضان,عطر امامِ حسن آورد
با آمدنش,رایحه ی قمصری آمد
ایجانِ عاشقان همه قربانت,
خورشید وماه,آینه دارانت
“وَالَّیل”,گیسوانِسیاهِ توست
“وَالفَجر”,سر زده ز گریبانت
عمریست پا به پای شما گریه میکند
همراهِ”های هایِ شما” گریه میکند
یکآسمان ستاره ی گم کرده راه…آه
دنبالردِّ پای شما گریه میکند
شبیهِ هرچه که عاشق,سَرَت جدا شده است
تمامِ هستیِ پهناورت جدا شده است
غزل چگونه بگویم ز قطعه های تنت؟!
که بیت بیت ِ تو از پیکــرت جدا شده است
شعر تو دل ستمگران را لرزاند
یعنی که “قساوتِ جهان” را لرزاند
مضمون تو,”کاخِ” ظلم را درهم ریخت
حتی دلِ”خاک”های آن را لرزاند
عارفه دهقانی
در بینِ کلوخ و خشت,جریان دارد
تا ساحلِ سرنوشت,جریان دارد
هر قطره ی آبی که به این رود رسید,
در قطعه ای از بهشت,جریان دارد
عارفه دهقانی
مانندِ بقیع,سامرا پرپرِ کیست؟
این غربتِ پنج گوشه,غم پرورِ کیست؟
وقتی که “غم” است گوشه ی دیگرِ آن,
شش گوشه ی این ضریح,یادآورِ کیست؟
عارفه دهقانی
عروسِ خانه ی حیدر شد
دوباره فاطمه ای دیگر
بزرگوارو مؤدّب بود
شجاع زاده زنِ حیدر