خنده و هلهله بر چشمِ تَرم رَحم نکرد
به غریبیِ من و اشکِ حرم رَحم نکرد
هیچ کس حُرمتِ این مویِ سفیدم نگرفت
نفسی بر من و سوزِ جگرم رَحم نکرد
خنده و هلهله بر چشمِ تَرم رَحم نکرد
به غریبیِ من و اشکِ حرم رَحم نکرد
هیچ کس حُرمتِ این مویِ سفیدم نگرفت
نفسی بر من و سوزِ جگرم رَحم نکرد
پنجه ی هجر گریبان مرا می خواهد
غُصه گیسوی پریشانِ مرا می خواهد
هجمه ی باد خزان است تبر آورده
همه گل های گلستانِ مرا می خواهد
شرم از قدِ هلالِ تو حالم گرفته است
شهر مدینه شاهد یک اتفاقِ تلخ بود
در قابِ چشمِ مردمِ گمراهِ شهر بود
بر شانه های اکثرشان گِردِ بیتِ وحی
هیزم به قَدرِ مصرفِ شش ماهِ شهر بود