علیرضا عنصری

گره افتاده

گره افتاده اگر زلف گدا بر زلفش
کار داریم همه با گره در زلفش

هر که با هر چه سیاهى ست به پیشش ببرید
مى تراشد ز دل کفر پیمبر زلفش

آغوش على

از فقیران غیر ناله انتظارى نیست که
در خزان ما به جز گریه بهارى نیست که

دامن اهل کرم دارد گدا را میبرد
جذبه از معشوق ما باشد هوارى نیست که

میل پرواز

وقت عاشق شدنم عقل سرم را ببرید
میل پروازم اگر بود , پرم را ببرید

آمده پشت در خیمه که جان بستاند
مرکب و تیغ چه سود است سرم را ببرید

درد پـهـلـو خـوب نـه بدتر شده این روزها

درد پـهـلـو خـوب … نـه بدتر شده این روزها

چـهـره ی زهـرا چـه درد آور شده این روزها

از سـر و وضـع پـریـشـان عـلـی فـهمیده اند

خـانـه ی وی بی سر و همسر شده این روزها

به نام کریمان و جانانه ها مزین شده سر در خانه ها

به نام کریمان و جانانه ها
مزین شده سر در خانه ها

غم تو به روی دلم سر گذاشت
که سر می گذارم به میخانه ها

خـانِـدان مـــرتـــضـــی

خـانِـدان مـــرتـــضـــی تـاب و قرار عالمَند

آشنایان عــــــلـــــی بـا خـاک مولا تواَمند

آن کـسانـی کـه بـه دنـیا غصه ی مولا خورند

لحظه ی موت و حیات و بعد از آنهم بی غمَند

زلف خوش بوی تو

زلف خوش بوی تو بر هم چقَدَر پیچیده

چشم و ابروی تو بر هم به نظر پیچیده

“بر سرت شانه زدی یا که عمودت زده اند”

سر تو پهن شده شانه به سر پیچیده

کجا عاشق شدم


گشته ام عمری ببینم از کجا عاشق شدم

دیدم از روز ازل در کربلا عاشق شدم

عشق بین ما دو تا هرگز ندارد انتها

تو مرا عاشق شدی  من تو را عاشق شدم

دو چشم خیس

دو چشم خیس به راه نگار دارم من

همیشه گریه بر این شوره زار دارم من

هوار عاشقی ام را شنید گوش فلک

طریق عاشقیِ آشکار دارم من

جمعه های تکراری

دلم گرفته از این جمعه های تکراری

از این همه دلِ بی غم , هوای تکراری  

میان این همه تکرار فکر یک روزم …

خودت بگو آقا … پس کجای تکراری ؟  

خاک پای تو کافیست

برای مثل منی خاک پای تو کافیست

برای مرده ی عشقت صدای تو کافیست  

برای اینکه بفهند تو کیستی آقا

نظر به حال و هوای گدای تو کافیست  

میخانه

آسمان ها دامن تو , ابر ها پَر پَر تو

خاک و افلاک همه منّت کشِ قَنبر تو

مثل جبریل امین در صف خیرات توام

تا به ماهم برسد یک رطبی از در تو

دکمه بازگشت به بالا