حرف دارم گلایه لازم نیست
تو ببین… آیه آیه لازم نیست
فقط اینجاکه سایه لازم نیست
با محبت بگو کجا بودی؟
حرف دارم گلایه لازم نیست
تو ببین… آیه آیه لازم نیست
فقط اینجاکه سایه لازم نیست
با محبت بگو کجا بودی؟
با آنکه نفسهای پر از بال زدن داشت
در چشم کبودش رمق بودن من داشت
گلدوزی پیراهن او تا شب آخر
با من که نه! با اشک و غم و ناله سخن داشت
خواهر نگو, خاکستر خواهر می آید
با کوهی از غم , خسته و بی پر می آید
ای شاهد بر نیزه ی دربدری هام
چشم تو روشن , صاحب معجر می آید
سوغات تو از علقمه آیا بخورد تیر ؟
یک مشک پر از حسرت لبها بخورد تیر ؟
بادست رشیدت که در آغوش کشیدیش
این آرزوی توست مبادا بخورد تیر