علی اکبر حائری

کنج ایوان طلا

من غلامی از هزاران امیر باوفا

آرزومند دورکعت کنج ایوان طلا

نذر کردم بار بعدی با وضو وارد شوم

به حیاط صحنش از باب علی موسی الرضا

تا که حیدر دست حق گیر خداست

تا که حیدر دست حق گیر خداست

مستی و مجنونی ما بر ملاست

تا که حیدر پادشاهی می کند

ملجا ما صحن ایوان طلاست

قمر در آسمان

 

قمر در آسمان کامل قشنگ است 

دو چشم خسته ی سائل قشنگ است

شنیدم پهلوانی گفت الحق 

علم دست ابو فاضل قشنگ است

روضه خوان

گوشه ی دنجی نشسته روضه خوانی می کند

با حروفی قد شکسته روضه خوانی می کند

نذر اشک جاریش تنها حسین است و حسین

دل ز غیر او گسسته روضه خوانی می کند

دردت دوباره سخت شد …

نه صحبتی نه پرسشی نه یک جوابی

دردت دوباره سخت شد باید بخوابی

پهلو به پهلو کردنت خود داستانی است

شب تا به صبح بین بستر در عذابی

محرم است


کو جامه ی سیاه عزایم محرم است

ابری است وضع حال و هوایم محرم است

نه که فقط همین سه دهه هست ماتمش

والله تمام سال برایم محرم است

دکمه بازگشت به بالا