علی اکبر لطیفیان

بار شیشه

چندتایی زدند با پا در

تا که افتاد روی زهرا, در  

گیرم از دست سنگ ها نشکست !!

چه کند بار شیشه اش با , در  

دل ما سوخت

غالباً آن گذری که خطرش بیشتر است

می شود قسمت آنکه جگرش بیشتر است

ارزش عبد در افتادن در سجاده است

سنگ فرش حرم دوست زرش بیشتر است

به یمن مِهر تو

به یمن مِهر تو شد از سراب, آب درست

بدون مِهر تو از آب شد سراب درست

نگاه کردن تو خلقت است تکویناً

نگاه کردی و شد ماه… آفتاب… درست

زینت

در سیر دل جبریل هم بال و پرش ریخت

وقت طواف چهارمش خاکسترش ریخت

فطرس شد و غسل تقرب کرد روحش

هر کس که خاک چادرش را بر سرش ریخت 

ماجرای کنیز و شام چه بود؟

ای اذان پر از نماز حسین

جا نماز همیشه باز حسین 

نام سبزت, اقامه‌ی زهرا

زندگی‌ات ادامه‌ی زهرا

مثل بیت‌الحرام, یا زینب

واجب الاحترام, یا زینب

ذکر ایاک نستعین لبم

آیه‌های تو همنشین لبم

حضرت مریم قبیله‌ی ما

آیه اللهِ ما, عقیله­ی ما 

ما دو آیینه‌ی مقابل هم

جلوه‌های پر از تکامل هم

بال یکدیگریم, در همه جا

تا خدا می‌پریم, در همه جا

ای حیات دوباره‌ی هستی

زینت گوشواره‌ی هستی

پر من بال من کبوتر من

سایه‌بان همیشه‌ی سرِ من

پیش‌تر از همه رجز خواندی

بیشتر زیر نیزه‌ها ماندی

تو ابالفضل در برابرمی

تو حسین دوباره‌ی حرمی

عصمت الله, دختر زهرا

آن زمانی که آمدیم این­جا

چشمت­هایت سپیده‌ی ما بود

پای تو روی دیده‌ی ما بود 

از برایم تو خواهری کردی

خواهری نه که مادری کردی

به تو ام الحسین باید گفت

محور عالمین باید گفت

آفتاب غروب خیمه‌ی من

ضلع گرم جنوب خیمه‌ی من

ای پریشانی به دنبالم

التماس کنار گودالم

ای فدای غرورِ دلخور تو

در نگاه فرار چادر تو

صبح فردای بعد عاشورا

ده نفر از قبیله‌های زنا

روی شن‌ها تن مرا بستند

نعل تازه به اسب‌ها بستند 

بدنم را به خاک تن کردند

مثل یک لایه پیرهن کردند

یک نفر فیض از حضورم برد

یک نفر نیز در تنورم برد

ای ورق‌پاره‌های تا خورده

زائر این زمین جا خورده

رنگ و روی شما پریده نبود

بال‌های شما بریده نبود

بعد یک انتظار برگشتی

سر ظهرِ قرار برگشتی

ماه رفتی و هاله آمده‌ای

یاس رفتی و لاله آمده‌ای

از چه داری به خویش می پیچی

نکند بی سه ساله آمده‌ای؟ 

ای غریب همیشه تنهایم

آفتاب نجیب صحرایم

پیش چشمان خیره‌ی مردم

صبح دلگیر روز یازدهم

دختران مرا کجا بردی؟

اختران مرا کجا بردی؟

ای مناجات خسته حرف بزن

ای نماز شکسته حرف بزن

با من از خارهای جاده بگو

از اسیریِ خانواده بگو

از کبودی دست‌های عرب

از تماشای بی‌حیای عرب 

راستی از سفر چه آوردی؟

غیر از این چند سر چه آوردی؟

آن پرت را بگو که پس دادند؟

معجرت را بگو که پس دادند؟ 

آن شبی که کنارتان بودم

میهمان بهارتان بودم 

دخترم در خرابه‌ای که نخفت

درِ گوشم چه چیزها که نگفت

حال از این نگات می‌پرسم

از همین چشم­هات می‌پرسم

ای وقار شکسته‌ی عباس

اقتدار شکسته‌ی عباس

سر بازار ازدحام چه بود؟

ماجرای کنیز و شام چه بود؟

 

علی‌اکبر لطیفیان

 

چل روز می‌شود که …

چل روز می‌شود که شدم جبرئیل تو

ذبح عظیم گشتی و گشتم خلیل تو

چل روز می‌شود که فقط زار می‌زنم

کوچه به کوچه نام تو را جار می‌زنم 

مداوا گریه

درد بسیار , مداوا گریه
ارث جامانده زهرا گریه
روزها ناله و شبها گریه
آب میخورد , ولی با گریه

وداع

داری عقیله -خواهر من- گریه می کنی؟

آیینهٔ برابر من گریه می کنی

از لا به لای خیمه دلم تا مدینه رفت

خیلی شبیه مادر من گریه می کنی

امیر علقمه

دلی به وسعت پهنای عرش بالا داشت

لبی به وسعت مهریه­ های زهرا داشت

کنار علقمه در سجده گاه چشمانش

نداشت هیچ کسی را فقط خدا را داشت

عمو عباس

آبی نبود اگر که تو دریا نمی شدی

مشکی نبود اگر که تو سقّا نمی شدی

حالا که  مثل نور شدی و قمر شدی

مشک بر دوش به دریا آمد

مشک بر دوش به دریا آمد

همه گفتند که موسی آمد

‏نفس آخِر ماهی­ها بود

ناگهان بوی مسیحا آمد

پشت و پناه دخترم

ای وای سایه ی سرم از دست می­رود

پشت و پناه دخترم از دست می­رود

بی تکیه گاه می شوم و می­خورم زمین

یک کوه در برابرم از دست می­رود

دکمه بازگشت به بالا