بدون چون و بدون چرا…نمیماندند
شبیه رود, شبیه صبا, نمیماندند
چه کربلاست که عالم بهوش می آید
پس از شنیدن چاووش ها نمیماندند
بدون چون و بدون چرا…نمیماندند
شبیه رود, شبیه صبا, نمیماندند
چه کربلاست که عالم بهوش می آید
پس از شنیدن چاووش ها نمیماندند
هر وقت پایان محرم میشود پیدا
این دل بهم میریزد و غم میشود پیدا
من گشته ام, در هیچ جا پیدا نخواهد شد
حال خوشى که زیر پرچم میشود پیدا
ما سائل غمیم بدنبال ماتمیم
در روز چند بار سر سفره غمیم
بالاى بام خانه تو را جار میزنیم
زهرا اگر قبول کند مثل پرچمیم
فقیرم نوشتید, من راضیم
به این شب به شب در زدن راضیم
دل من شکسته ست چیزى بگو
بوالله حتى به ” لن” راضیم
بزرگیم, روحیم, تن نیستیم
همین دست و پا و بدن نیستیم
تجلى اسماء ربیم ما
در این “خویش تن”,خویشتن نیستیم
در سیر او جبریل هم بال و پرش ریخت
وقت طواف چهارمش خاکسترش ریخت
فطرس شد و غسل تقرب کرد روحش
هر کس که خاک چادرش را بر سرش ریخت
هر کس که بر سرش زده با عشق سر کند
باید هواى داشتن دردسر کند
باید هر آنکسى که پى وصل میرود
تا مرز سوختن بتواند خطر کند
روشنگر است ناله پشت شرارها
چون آفتاب در همه روزگارها
روشن تراست ازهمه ی روزها شبش
شب دیدنی ست جلوه شب زنده دارها
نیاز داشت چو طفل رباب , جو به عمو
سپرد علقمه چون تشنه ها گلو به عمو
به سمت رود که دریا نمیرود , باید
که علقمه برسد بعد جستجو به عمو
این قبیله صفات ذوالمنن اند
گر چه عبداللهند, رب من اند
کرم این حرم موقت نیست
دم به دم میدهند, دائما اند
من مث نامه ی سربسته شدم
مثل یک دل,دل بشکسته شدم
در زدم تو خونشون رام ندادن
انقده قدم زدم خسته شدم
هر وقت حرف دیدن یارست لن هم هست
دل کندن از دلبستگیها, از وطن هم هست
گفتم همه جمعند شاید جاى من هم هست
در باغ اگر گل هست, پهلویش چمن هم هست