علی حسنی

به روی پرسش علامه ها جواب زده

به روی پرسش علامه ها جواب زده

گمان کنم که خدا روی خود نقاب زده

کمی بزرگ شدم بین دیده ها دیدم

که مهر نوکریش بر من خراب زده

یک در محکم برای خانه قیمت میکند

یک در محکم برای خانه قیمت میکند

مرگ قادر نیست کاری را که حسرت میکند

با تمام غصه ها بر سجده می افتد علی

بنده وقتی بنده باشد شکر نعمت میکند

نگاهت را مگیر آقا

نگاهت را مگیر آقا خدا را خوش نمی آید

گدایت را مکن رسوا خدا را خوش نمی آید

من مجنون و دیوانه گدای هر شبت هستم

بیا رّدم مکن لیلا خدا را خوش نمی آید

سرت از تن جدا شده

از بس که پا به روی دهانت رها شده

بنگر که پشت خواهرت از غصه تا شده

بر روی صورتت چقدر چکمه می دود

در قتلگاه جشن و سروری به پا شده

ضجّه ی آه بُنیّ

همه ی قافیه با شمر به هم می ریزد

بدنت را به خدا شمر به هم می ریزد

خواهرت پیش تو صد بار زمین می افتد

وسط معرکه تا شمر به هم می ریزد

افتادی از بلندی

افتادی از بلندی و آقا سرت شکست

ته مانده های زخمی بال وپرت شکست

وقتی عمود آمد وشقّ القمر که شد

تیر کمان میان دو چشم ترت شکست

می خورد زمین

با خنده پای اهل جفا می خورد زمین

ساقی میان علقمه تا می خورد زمین

کارش تمام می شود آن کس که عاقبت

سرلشگرش کنار لوا می خورد زمین

به روی صورت طفل

به رویصورت طفل آفتاب می ریزد

خدا بهچهره ی ماه اش نقاب می ریزد

به چشمهای کسی هجر قطره ی آبی

اگرفشار بیارد سراب می ریزد

ربابپیش خودش فکر می کند حتما

عمو بهکام علی قطره آب می ریزد

کنارعلقمه شمر لعین می خندد

ز چشمهای گلی تا که خواب می ریزد

لباسرزم ندارد ولی بلند شود

به قلبلشگر دشمن عذاب می ریزد

رسیدهاست زمان نبرد و بین دل

عروسفاطمه هی اضطراب  می ریزد

خدا بهخیر کند دست تیر,حلق علی

میانمعرکه از گل گلاب می ریزد

حسینروی سرش می زند و می گرید

به کامحرمله گویی شراب می ریزد

میانخنده ی انذار با عبای خودش

پدر بهروی عزیزش حجاب می ریزد

به سمتخیمه پدر می رود و می آید

چقدرغصه به روی رباب می ریزد

علی حسنی

 

 

 

 

 

عزیز هستی

مرکب سوار کوچک کرب وبلا شدی

زهرا شدی,علی شدی ومصطفی شدی

وقتی عسل ز لعل لبت بوسه ای گرفت

تنها سواره ی حسن مجتبی شدی

گذشته…

بی تو به این دنیا چه ماتم ها گذشته

آقا هزار و اندی از غم ها گذشته

دیگر توان دوریت بر ما نمانده

آب از سر غم دار آدم ها گذشته

 

وقت رفتن به کنارت

وقت رفتن به کنارت پدری می خواهی
وقت پرواز شده بال و پری می خواهی

پدرت نیست کمی آب به دستت بدهد
پسرت نیست می ناب به دستت بدهد

ای داد بی داد

پاشیده از هم لشگرت ای داد بی داد

افتاده از پا خواهرت ای داد بی داد

افتاده بی دست و علم با مشک خالی

در علقمه آب آورت ای داد بی داد

دکمه بازگشت به بالا