لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
اباصلت! آبی بزن کوچهها را
قرارست امشب جوادم بیاید
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
اباصلت! آبی بزن کوچهها را
قرارست امشب جوادم بیاید
در ازدحام حرم هرکسی به تنهایی
گرفته دست دعا را به سوی آنجایی
که جلوه کرده در آن جلوه ای مسیحایی
همان حریم قشنگی که هست رویایی
شعرهایم به تو ای جان جهان خو کردند
واژه هام از تو نوشتندو هیاهو کردند
خواستم عاشقی ام پیش خودم باشد و تو
گریه هایم… چه کنم دست مرا رو کردند
دیشب پر ِ من کبوتر بامت شد
آهوی بیابانی من رامت شد
حالا دلِ من پیمبر نامت شد
از معجزه ی درخت بادامت شد
باید غبار صحن تو را طوطیا کنند
« آنانکه خاک را به نظر کیمیاکنند»
هو هوی باد نیست که پیچیده در رواق
خیل ملائکند رضا یا رضا کنند
شاید دوباره حرف دلم را شنیده بود
بغضی که مثل سایه پیمن دویده بود
بغضی که دست روی سرمن کشیده بود
بغضی که تا گلویدقایق رسیده بود
هوای دولتِ مشرق سفیرِ باران شد
و چترهای دلِ ما سریرِ باران شد
کویرِ سر به هوایِ به آسمان محتاج
دچار مرحمت سر به زیر باران شد