خدا مرا بکشد تو سه ماهه پیر شدی
چه آمده به سرت از زمانه سیر شدی
توان حرف زدن هم نمانده در بدنت
چه قدر فاطمه جانم تو گوشه گیر شدی
مادر سادات
دست در دست حسن بود که بیرون آمد
مهر با ماه از اشراق مدینه سر زد
سوی مسجدبه شکوه و عظمت گشت روان
گوییا حیدر کرار رود در میدان
قالَ جبریلُ فَیا ربّ ِ وَ من تحتَ کِسا
وحی شد اوّلهُم فاطمهُ خیرُ نِسا
مصطفی بود و علی بود وحسن بود و حسین
بعلُها بود و بَنوها و ابوها بفِدا
باز هم فصل روضهها آمد
بانگ حی علیالعزا آمد
نام زهرا که بین ما آمد
حال ما بین روضه جا آمد
درجواب التماس دخترت مادر بمان
من قسم دادم تو را جان علی دیگر بمان
بیشتر در خانه پیش کودکان خسته باش
گوشه ی این بیت الاحزان مادرم کمتر بمان
شب دراز است , تو گویی که فقط شب مانده
فاطمه رفته از این خانه و زینب مانده
گفته بودی که خدا جام بلا می دهدش
هر کسی را که در این بزم مقرب مانده
ز دلها تا قیامت مِهرِ زهرا در نمی آید
به لبها واژه ای زیباتر از کوثر نمی آید
مَلَک می پَروردَ از خاک پای فضه ی زهرا
و عبدی چون غلامِ خانه اش قنبر نمی آید
بهتر بگویم … باید که از یک شاخه پرپر بگویم
وقتی شبانه … می شست حیدر زخم یک پیکر بگویم
آرام و بی تاب … هنگام غسل از چشم های تر بگویم
از زخم پیکر … از های های گریه حیدر بگویم
ای تمامی اقتدار علی
رفتی و مانده ام تک و تنها
این تن پر جراحتت امشب
بانی شرم من شده زهرا (س)
چگونه جسم تو را شستوشو دهم دریا
چگونه از دلت آمد رهاکنی ما را
خدا به خیر کند تازهاوّلِ غسل است
کنار بازویتان لالهمیشود پیدا
ای حضرت حوریه ای روح معانی
ای خاستگاه جلوه های لن ترانی
حالا نمیشد باز پیش ما بمانی؟
ما را مبرّا کن از این دل نگرانی
گریان روضه ایم و عزادار فاطمه
عمری اسیر کوچه و بازار فاطمه
جبران لطف مادریش را کجا توان
تا بی نهایتیم بدهکار فاطمه