مادر سادات

گریه کن

گریه کن گریه عزیزم که سبکتر بشوی

وقت آن نیست که اینگونه کبوتر بشوی

همسر تازه جوانم نکند خسته شدی

نکند باعث تنهایی حیدر بشوی

دوباره ماندن زهرا

دوباره ماندن زهرا بعید تر شده بود

که درد پهلوی مادر شدیدتر شده بود

دلیل های کبودش جدیدتر شده بود

در این میانه حسن نا امیدتر شده بود

به شب برآمد

به شب برآمد تا اینکه آفتاب کند
قیام کرد, قیامی که انقلاب کند
قیام کرد دلیرانه تا امامش را
برای اذن جهاد این چنین مجاب کند

گذشته آب

گذشته آب در این روزگار از سر من

حلال کن کهرسیده است روز آخر من

مرا ببخشکه افتاده ام در این بستر

 

نمانده استتوانی به جسم لاغر من

وقتی کفن آماده میکردم برات

وقتی کفن آماده میکردم برات

پیچیده میشد در سرم زهرا صدایت

لبخندروز اولت,روز عروسی

گفتیکه جان عالمی مولا فدایت

کاری که با بانوی او

کاری که با بانوی او مسمار کرده

هفت آسمان را بر سرش آوارکرده

تابوت میسازد میان اشک واندوه

از بس که بانویش به او اصرار کرده

با سینه ی شکسته

با سینه ی شکسته علی را صدا مکن

اینگونه پیشِ من کـفنت را سوا مکن

هفتاد و پنج روز ز من رو گرفته ای

امروز را بیا و از این کارها مکن

وقتی سرت

 وقتی سرترا روی بالش می گذاری

آن قدر می ترسم که دیگر بر نداری

تو آفتاب روشنی در خانه ی ما

تو آفتاب روشنی هر چند تاری

بمان

باز هم ای دختر ِ پیغمبر ِ اکرم بمان

مَرهَم ِ دردِ علی , ای دردِ بی مَرهَمبمان 

زندگیِّ رو به راهی داشتم چشمم زدند

کوریِّ چشم ِ همه با شانه هایِ خم بمان 

بزرگ شده

چقدر برتن تو پیرهن بزرگ شده؟!

تن تو آب شده یاکفن بزرگ شده؟!

چوشمع چشم تورادیده باخودم گفتم!

چگونه شمع پس از سوختن بزرگ شده؟!

دست نوازشش

دست نوازشش دگر از کار مانده است

بر بازویش مدال غم یار مانده است

با اینکه نا ندارد و قامت کمان شده

چون کوه پشت حیدر کرار مانده است

بای ذنب قتلت

این چـند وقتی که تـنم از کار مـانده 

بر شانه ات ای فضه خیلی بار مانده 

شرمنده ام دیگر دعا کن که بمیرم 

آقـای من بعد از پیـمبر خوار مانده

دکمه بازگشت به بالا