شب بود و آسمان تار, قلبم پر از سیاهی
چشمانپر زدردم, لبریز از تباهی
ناگاهآمدی تو بر چشم من نشستی
بتهای درد و غم را یک یک زدی شکستی
شب بود و آسمان تار, قلبم پر از سیاهی
چشمانپر زدردم, لبریز از تباهی
ناگاهآمدی تو بر چشم من نشستی
بتهای درد و غم را یک یک زدی شکستی
غزلیّاتِ قدیمّیِّ شما از اول
عشق بوده ست که با دست خدا از اول
خِشت خشتِ همه را با برکاتِ نفسش
پایِ خاکستر خود کرده بنا از اول
گویند نگویید سگ کوی حسینیم
ما کشته ی یک گوشه یابروی حسینیم
جان داده اگر حضرت داداربه این جسم
از بهر همین بود که رهپوی حسینیم
من شیعه ی توام ,تو مرا سَروَری علی
ارباب عالمی و حبیب پیمبری
خورشید از تو نور گرفته ست ماه هم
در یا پر آب از کرم توست چاه هم
خاک پای شیعیانم یا علی
لایقم یا نه ندانم یا علی
مهربانی تو جلّاد من است
ناز چشمان تو در یاد من است
درحدیثی هست ازشیر خدا مولا علی
کز شعاع پرتوشنور جهان شد منجلی
گفت ایشان روزیهمراه بتول
نازنین ریحانهی باغ رسول
من شیعه ی توام ,تو مرا سَروَری علی
ارباب عالمی و حبیب پیمبری
خورشید از تو نور گرفته ست ماه هم
در یا پر آب از کرم توست چاه هم
خاک پای شیعیانم یا علی
لایقم یا نه ندانم یا علی
مهربانی تو جلّاد من است
ناز چشمان تو در یاد من است
درحدیثی هست از شیر خدا مولا علی
کز شعاع پرتوش نور جهان شد منجلی
گفت ایشان روزی همراه بتول
نازنین ریحانه ی باغ رسول