مجید قاسمی

با عطر یاست می‌شود دنیا بهاری

زیباترین گلواژه ی اشعار حیدر
ای محرم گنجینه ی اسرار حیدر

باران رحمت می‌شد از چشم تو جاری
با عطر یاست می‌شود دنیا بهاری

یا ابوفاضل(ع)

لب تشنگی و صبر تو اقبال قشنگی ست
دریا که به دریا برسد حال قشنگی ست

درهر قدمی طالع و تقدیر به هم خورد
دریا نگران بود ولی عشق رقم خورد

یا باب الحوائج

ماه و خورشید همان چهره ی تابنده ی توست
واژه ی قبله ی حاجات برازنده ی توست

دو لب خشک تو هرگز طلب آب نکرد
بانگ ” هیهات ” در آن گریه ی کوبنده ی توست

لحظه رفتنت رو

لحظه رفتنت رو
یادم نرفته بابا
از بس که گریه کردم
صدام گرفته بابا

دلی شوریده داریم

ما دلی شوریده داریم و تنی بیمار نه!

بغض مان در سینه پنهان میشود ، انبار نه!

خانمان سوز است برپا کردن ناقوس جنگ

درغلاف است تیغ ها در قالب اشعار نه

ولدی

برگ برگی که به زیر قدم پاییزی
باز از هجمه ی این باد نمی پرهیزی

شاخ و برگ بدنت تازه مرتب کردم
باورم نیست که اینگونه بهم می ریزی

مولای من

این نامه‌ها مانند سنگی سد راهند
یوسف نیا کنعانیان در فکر چاهند
اینجا همه در فکر تجهیز سپاهند
پیران اینجا هم حریص یک نگاهند

یا علی اکبر(ع)

شهر آذین شده بود و خبر از راه رسید
عرش روشن شده بود و سحر از راه رسید
بهر پرواز ملک بال و پر از راه رسید
نیمه ی گمشده از یک قمر از راه رسید

یا ابالفضل(ع)

قطره ای اشک بهنگام سحر میریزم
واژه ها را همه در پای قمر میریزم

چه کسی واژه به تقدیس صنوبر دارد
غزلی پیشکش این دو برادر دارد

قاسم جبّارین

دشمن از قدرت پایانی ما آگاه است
پرچم سرخ فرج در ید حزب الله است

خوب فهمیده نماهنگ خوشی از دین را
روی لب نغمه ی یا ” قاسم جبّارین ” را

ولدی

شانه ی ماذنه ها با قدمش زیباتر
ظاهرا ماذنه میرفت ولی بالاتر
لیله العشق پدر گشته کمی رعناتر
صوت والحان قشنگش ز همه گیرا تر

امر به معروفی نیست

شعرمن باز در امواج بلا می گرید
قلم از حال بد مردم ما می گرید

نقد تندی دلش از نوع عدالت دارد
گله از سفره ی خالی جماعت دارد

دکمه بازگشت به بالا