محسن صرامی

غربت بقیع…

آوردم امشب دفترم را با خجالت
بالا گرفتم ساغرم را با خجالت

ای آتشی که با دلم هستی گلاویز
کن زیر و رو خاکسترم را با خجالت

شعر مناجات با امام زمان(عج)

من خریدار سر دار نبودم که شدم
اینقدر عاشق و بیمار نبودم که شدم

آمدم رد شوم از کوچه ی معشوق فقط
قبل از آن مست و گرفتار نبودم که شدم

حبل المتین

مستی ما از باده و از جام رد شد
آوازه ی مستی ما از بام رد شد

آمد خبر دلبند اربابم رسیده ست
کار دل از پیغام و پس پیغام رد شد

باوجودی که پدرجان گله خیلی دارم

باوجودی که پدرجان گله خیلی دارم
نوه ی فاطمه ام حوصله خیلی دارم

وسط آن همه اسباب جسارت برما
نفرت ازسلسله و هلهله خیلی دارم

دکمه بازگشت به بالا