هرگز نميخواهم به تن جان بي رقيه
زنده نخواهم ماند يك آن بي رقيه
كوثر براي فاطمه بود و رقيه
بيچاره آنكه خوانده قرآن بي رقيه
هرگز نميخواهم به تن جان بي رقيه
زنده نخواهم ماند يك آن بي رقيه
كوثر براي فاطمه بود و رقيه
بيچاره آنكه خوانده قرآن بي رقيه
از روز اول در كنار خواهرش بود
آيينه دار حسن و صبر مادرش بود
با روضه هاي مادر خود گريه ميكرد
همراه بابا تا وداع آخرش بود
آشنا بوديم هر دو با فضاي يكدگر
بوده ايم از قبل خلقت مبتلاي يكدگر
من شدم منصوره ي تو،تو شدي منصور من
هر دو تا بوديم يار با وفاي يكدگر
گوشه اي زانو بغل كردم،سحر دفتر به دست
گاه دستم روي سر بود و گهي هم سر به دست
رفته بودم مجلس روضه به عشق فاطمه
روضه خوان ميگفت خورده در مدينه در به دست
قدم برداشت محض خاطر حق پدر آنجا
شهيد اول راه ولايت شد پسر آنجا
شكايت دارم از دل سنگي ديوار بيش از در
ولي آسيب اصلي را رسانده ميخ در آنجا
غير تو نيست كسي كعبه ي سيار علی
گشته ام دور سرت يكصد و ده بار علی
حب تو دارم و از دشمن تو بيزارم
به ولاي تو كنم هر نفس اقرار علی
قدم برداشت محض خاطر حق پدر آنجا
شهيد اول راه ولايت شد پسر آنجا
شكايت دارم از دل سنگي ديوار بيش از در
ولي آسيب اصلي را رسانده ميخ در آنجا
طلب در محضرت اينگونه مطلب ميشودقطعأ
فرشته بال مي ريزد مقرب ميشودقطعأ
تجلي خدا،ثاني زهرا،نفس پيغمبر
كسي كه اينچنين شد زينت اب ميشودقطعأ
هم براي من به انصار و مهاجر رو زدي
هم صبوري كردي و در خانه ام سوسو زدي
چند ماهي درد پهلو را تحمل كرده اي
خواستي برخيزي از جا تكيه بر زانو زدي
يك جورهائي عاشقم فصل خزان را
آموختم از برگ ريزان بذل جان را
-گرمي عشق تو مرا زنده نگه داشت
-با مهر تو لازم ندارم اين و آن را
هم شکسته میشود پشت برادر بی برادر
هم شود مثل گلی پژمرده خواهر بی برادر
از مدینه آمده تنها به عشق دیدن او
جان نمیخواهد به تن معصومه دیگر بی برادر
کمی دلتنگم و دارم کمی با تو سخن بابا
ببخشم نیست در پایم توان پاشدن بابا
نه مانده نا برای من نه نائی در نوای تو
کتک ها خورده ام بی حد نمانده جان به تن بابا