محمدقاسمي

ناحِلَهُالجِسْم

بقیـع چشم من از اشک مثل دریا شد
شبی که پای فراقت به این جهان وا شد

به عهد پیری خود نیز بر تو خواهم سوخت
که در بهار جوانی قدت چنـان تا شد

خورشید بی قرینه

برداشت سر ز سجده و در دَم سرش شکست
با ضربتی ، نمازِ مجسّم ، سرش شکست

از شرم ، سرخ شد به فلک صورت فلق
خورشید بی قرینه ی عالم سرش شکست

فخرُ العارفین

ای علـی اوّل از آل علـی
وارث اِکرام و اِجلال علی

پیشتاز و پیشوای اهل دین
مظهر توحید فخرُ العارفین

بنام خداوند جان آفرین

“بنام خداوند جان آفرین”
همان خالق آسمان و زمین

به نام نبی و به نام ولی
به جاه محمّد به شأن علی

آرامش حسین

تا باب فیض ، رو به دلم باز می شود
شعرم به شوق مدح تو آغاز می شود
همچون کلیم کار من اعجاز می شود
احساس قلبی ام به تو ابراز می شود

عزّت

با اینکه سحر وقت خوش راز و نیاز است
دستِ منِ بدْ مَست سوی جام دراز است
غم نیست مرا ساقی اگر مست‌نواز است
(اَلْمِنَّهُ لِلّه که در میکده باز است)

اشکِ علی جاری شده

میبینی اشکِ علی جاری شده
زندگیم پُـر از گرفـتــاری شده
رفـتی و بعده پرســتاری ازت
کاره مـردِ تو یتـیم داری شده

تبسّم این طفل

در دست چاره سازِ جهان،راهِ چاره نیست
آن جا که جای طفـل،دگر گاهـواره نیست

باید به خــاک بِـسپُـردش ، تا ندیده اند
“در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست”

مِهر علی

هر کس تو را نداشت لیاقت نداشته ست
هر کس نشد فدات ، سعادت نداشته ست

در چشم اهل معرفت از خار کمتر است
هر کس که رنگ و بوی ولایت نداشته ست

مولی الموحدین

درد هر جا بُـوَد دوا هم هست
خوف در سینه ی رجا هم هست

من مریض توأم ، طبیبِ هـمه
این مریضی خودش شِفا هم هست

داغ دیدی

تو بستر به سختی نفس میکِشی
تو این لحظه ها شکل مادر شدی
الان خوب حس میکنم واسه چی
تو زهرای موسی بن جعفر شدی

ولایت مدار

   به نام خداوند جان و جهان
به پـروردگـار زمیـن و زمـان
به خلّاق بی مثل هفت آسمان
که از آب و خاک آفریده ست مان

دکمه بازگشت به بالا