محمد بیابانی

دلبر بیاوریم

بر آن شدیم باز که دلبر بیاوریم

در آسمان, ستاره ی دیگر بیاوریم

 باید دوباره نخل ولا را ثمر دهیم

یعنی به باغ عشق صنوبر بیاوریم

 

هر آن چه گریه بریزم

هر آن چه گریه بریزم بهقلب شعله ورم

دوباره سر رود آتش ازآتش جگرم

غم فراق تو و هجر ایندو ماه عزا

دو غصه می شود و بیشترزند شررم

به تمنای نیزه ات

پر می کشد دلم به تمنای نیزه ات

دنیای دیگری شده دنیای نیزه ات

جانی بده دوباره… به من نه به دخترت

تا جان نیامده به لبش پای نیزه ات 

ام المومنین

بالاتر ازبالایی و بالانشینی

هر چند باما خاکیان روی زمینی

شایستهوصف زبان کردگاری

نه درخورتوصیف های اینچنینی

التماس …

به التماس نگاه یتیم های خودت

به دستهای کریمانه ی دعای خودت

بیا دوباره دعاکن ولی برای خودت

برای پهلو و بازو و دست و پای خودت

ای روشنایی سحر فاطمیه ام…

منی که روز و شب از اشک, چاره می نوشم

دلم گرفت, از این روزهای خاموشم

فراغتی که فراق تو را ز پی دارد

هزار مرتبه سنگین تر است بر دوشم

آیا شبیه مادر قامت خمیده ام؟

وقتی که آمدی به برم نو ر دیده ام

گفتم که بازهم نکند خواب دیده ام

 

بابا منم شکوفه سیب سه ساله ات

حالا ببین چه سرخ و سیاه و رسیده ام

دکمه بازگشت به بالا