محمد حسن بیاتلو

قلب مضطر

ماجرای کوچه چشمان ترم را زخم کرد
آه از دردی که قلب مضطرم را زخم کرد

آتش این زهر آبی روی آتش بوده است
آتشی دیگر دل شعله ورم را زخم کرد

دلت شکست

در کوفه دلت شکست از درد و بلا
در شام شکست حرمتت واویلا
آنقدر بلا به جانت آمد… گفتی :
ای کاش که مادرم نمی زاد مرا

آه جگر سوز

بردار از خاک کف حجره سرت را
از بی‌کسی کمتر صدا کن مادرت را

اینجا جواب ناله‌هایت نیشخند است
اصلاً نمی فهمند چشمان ترت را

مادر

می آید استجابت اگر پیشواز تو
فخر خداست محفل راز و نیاز تو

محراب خانه نور علی نور می‌شود
از جانماز و وصله ی چادر نماز تو

ایها الرئوف

چه فرقی میکند زائر، مسافر یا مجاور بود
دلم در محضر تو هرشب‌ و هر روز حاضر بود

اگر قصد سفر داری چه جایی بهتر از مشهد
اگر مقصد حرم باشد که باید هم مهاجر بود

یا زهرا (س)

عطر بهشت می‌وزد از آستانه‌ات
گل می‌طراود از در و دیوار خانه‌ات

پنهان شده است قدر تو مانند قبر تو
ای بی‌نشانه کیست که دارد نشانه‌ات؟

آقای من

برای سوگ تو باید زبان دیگر داشت
نگاه روشنی از آسمان فراتر داشت

شهادت تو حماسه‌است با شکوه و عیان
حماسه‌ای که هزاران پیام در بر داشت

جانم حسین

تا بگیرد زندگانی ام صفا گفتم حسین
با همه بی بند و باری بارها گفتم حسین

دست‌هایم را گرفتی هرکجا خوردم زمین
تا نهادم دست خود را روی پا گفتم حسین

جانم علی

گفتیم هر زمان همه جا مرتضی علی
ذاکر شدیم ذکر تو را مرتضی علی

از مدح تو همیشه قلم شرم می‌کند
ای قدّ شعر پیش تو تا مرتضی علی

یا امیرالمومنین

قلم لال است اما می‌نویسم داستانش را
من و مدح علی؟!حتی نمیبردم گمانش را

گروهی‌ باعلی‌ مشغول و جمعی باعلی عاشق
مسلمان جای‌خود دارد چه سازم هندوانش‌ را

مولای من

به چشم روشنی شام تار منتظرم
به صبح -آن قسم آشکار- منتظرم

بیا که عید بیاید به خانه‌ی دل ما
حضور سبز تو را ای بهار منتظرم

بانوی من

ای که خیال رفتن ازاین خانه داری
بعد تو زینب می نماید خانه داری

نه سال با تو زندگی چیز کمی نیست
بعد تو من می مانم و دل بی قراری

دکمه بازگشت به بالا