کسی که از تو و از داغ تو خبر دارد
همیشه در غم تو دیدگان تر دارد
دلی که سوخت برایت خدا بهایش داد
خدا به سوختگان غمت نظر دارد
کسی که از تو و از داغ تو خبر دارد
همیشه در غم تو دیدگان تر دارد
دلی که سوخت برایت خدا بهایش داد
خدا به سوختگان غمت نظر دارد
پای هرروضه ی تو گریه نمودن زیباست
از گدایان سر کوی تو بودن زیباست
جز در خانه ی تو هیچ کجا بهتر نیست
نوکر هیچ کسی جز تو نبودن زیباست
نشسته ام لب ایوان خانه ام تنها
که یک غزل بنویسم بدون چون وچرا
غزل برای کسی که مرا بزرگم کرد
کسی که داده به من خرج آب و نانم را
آسمانیست جلوه های شما
روی چشمان ماست جای شما
حضرت جبرئیل با بالش
طاق نصرت زده برای شما
بردار از خاک کف حجره سرت را
از بی کسی کمترصدا کن مادرت را
اینجا جواب ناله هایت نیشخند است
اصلاً نمی فهمند چشمان ترت را
این بار هم بیا و دو چشم تری بده
بالم شکسته است تو بال وپری بده
حالا که قصد کرده دلم در به در شود
از آن شراب کهنه ی خود ساغری بده
خبر آمد رمضان است خدا… میبخشد
بی کم وکاست وبی چون وچرا میبخشد
معصیت کارترین باشی اگر با توبه
وسط بزم مناجات و دعا می بخشد
مثل همیشه آمده ای بر سرِ قرار
مثل همیشه بی کس و تنهانشسته ای
از طرز راه رفتن تو گفته ام به خویش
حتماً که داغ دیده ای و دلشکسته ای
نیستی و نیست دراین خانه دیگرجای من
بوی دستان تومانده روی نان زهرای من
محمدحسن بیات لو
مدینه بود و ستم بود و ظلم و آزارش
مدینه بود و غم و غصه های بسیارش
مدینه بود و بلا بود و درد بود و عزا
مدینه بود و سکوت و غروبِ غمبارش
داغ تو را بهانه گرفتم گریستم
از قبر تو نشانه گرفتم گریستم
یک گوشه از محلّه ی غم آشنای تو
با یادت آشیانه گرفتم گریستم
در انتظار تو چشمم همیشه بارانیست
وبی تو حال وهوای دلم چه طوفانیست
بیا که خیری از این زندگی نمی بینم
که لحظه لحظه ی عمرم پراز پریشانیست