خورشید هم امشب به این درگاه می آید
زیرا خبر پیچیده هر جا , ماه می آید
امشب خیال حضرت ارباب آسوده ست
دارد کفـــیل زینبـش از راه می آید
خورشید هم امشب به این درگاه می آید
زیرا خبر پیچیده هر جا , ماه می آید
امشب خیال حضرت ارباب آسوده ست
دارد کفـــیل زینبـش از راه می آید
بی تکلُّـف , بی ریا آغـاز شد
شعـر با لطـفِ خُـدا آغـاز شد
تا زبان از حـرفِ ما و من بُرید
ذکـرِ آن نامْ آشـنا آغـاز شد
مثل شمع است ولی سوختنش پیدا نیست
یا چو پروانه ! ولی پر زدنش پیدا نیست
پایش از این طرف افتاده سرش از آن سو
حرفم این است چرا حجم تنش پیدا نیست
از خاک اگر که عــزمِ سـفر داشت فاطمه
از دَردِ بـوتُــراب , خـبر داشـت فاطمه
با چشم بسته هم ز علی چشم برنداشت
حق را چه خـوب مَـدّ نـظـر داشت فاطمه
تا که تسلیمیم , تسلیـمِ رضای فاطمه
راضی از اعمال ما باشـد خُدای فاطمه
شاه بانوی دوعالم اوست از این رو خُدا
آفریده شـاه مـردان را برای فاطمه
صدبار قدرش برتر از بیتُ الحرام است
این خانه ای که قبله ی دارُالسّلام است
این آستان , جایی ست که حتّی کنــیزش
در خلوت خود با ملائک هم کلام است
این دست که بر گـردن پیمانه نشسته ست
در سجده به خاک درِ میخانه نشسته ست
گر عاشقت از عقل فراری ست , دلیلش
این است که با مَردم دیوانه نشسته ست
از نسل یک حقیقتِ دور از مَجاز بود
زینبْ که شاهزاده ی مُلـکِ حِجاز بـود
با سرشکستگی ابـداً سِـنخیت نداشت
این کوه صـبر مثـلِ پـدر سرفراز بود
برای جَـلب رضایِ خُـدایِ حضرت محسن
سیاهْ پوش شدم در عزایِ حضرت محسن
ز داغ روضه ی ارباب این دو ماه نَـمُـردم
به شوق اینکه بمیرم برایِ حضرت محسن
طوبیٰ رقیّه ست
سِدرهْ رقیّه,جَنّتُ المأویٰ رقیّه ست
در هرچه خوبی ست
میراث دار حضرت زهرا رقیّه ست
گُـذرِ روضـه از این مرحله زجرآور بود
شـرح اوضـاعِ بـدِ قـافـله زجـرآور بود
ریسـمان بود و گـلوهای زِ گُـل نازک تر
بیش از آن هُرم تنِ سلسله زجرآور بود
کربلا شد دیارِ بی رحمی
رفت بالا عیارِ بی رحمی
هرچه خورشید داغ تر می شد
خاک می شد دچارِ بی رحمی