دلرُبایی می کُند
“در لـباس بـنـدگی کار خُــدایی می کُند”
ارث بُرده از حـسن
این که از کار همه مشکل گُشایی می کُند
دلرُبایی می کُند
“در لـباس بـنـدگی کار خُــدایی می کُند”
ارث بُرده از حـسن
این که از کار همه مشکل گُشایی می کُند
کوچه ی غـم , باز شد
باز هم در خیمه ی دل پای ماتم باز شد
عرش مِشکی پوش شد
باز هم پـرونـده ی ماه محـرّم , باز شد
کوچه ی غـم , باز شد
باز هم در خیمه ی دل پای ماتم باز شد
عرش مِشکی پوش شد
باز هم پـرونـده ی ماه محـرّم , باز شد
برکه ! ذکر سَمَکَت تا به سما بالا رفت
چون که بر دست نبی,دست خدا بالا رفت
ظاهراً روی جهاز شتران بود ولی
کس نفهمید علی تا به کجا بالا رفت !
مِثل خودش مِثل خَلقَش از هرجَهت بی نَظیر است
مَردی که در اوجِ غُـربت , عشقِ صغیر و کبیر است
مـفهــوم آزادگی را فـهمــیده بهتر ز هر کـس
آن کس که در دام زُلـفِ تو در توی او اسیر است
همونهایی که خون کردن دلِ ناشاده مولا رو
لب تشنه جدا کردن سره داماده مولا رو
بازم این کوفیا حقّ و بِحق , نشناختن و رفتن
تنِ مهمون رو از رو بام , زمین انداختن و رفتن
مانند شمعی پیکر تو بی صدا سوخت
در شعله های سرکـشِ زهر جفا سوخت
قـرآن ناطـق بـودی و با خود نگفتیـم
ای مُصحف توحید آیاتت چرا سوخت؟
بسکه تصویری از اندوه به هر مرحـله داشت
خوشیِ کودکی از خاطر او فاصله داشت
بــه حسـابی که پـسر آیــنه دار پـدر است
او هم از کوفه و از شـام, فراوان گِـله داشت
به لطف خــدایِ جوادالائــمّه
گدایم , گـــدایِ جوادالائــمّه
غریبم نخوانید یاایّهاالنّاس
شدم آشنایِ جوادالائــمّه
کسی که دلی مسـتِ جانان ندارد
به جانان قسم می خورم جان ندارد
کمالم تویی بی تو نُقصانِ مَحضَم
چونان داستـانی که پـایـان ندارد
دلمُرده ی مَحضیم به ما جان برسانید
مـا را به حَرمـخٰانه ی جانان برسانید
مائـیم و غم هجر و تمنّای وصـالـش
ایـن دلهُــره را زود به پـایـان برسانید
خیال می کنم امشب که عاشقم کردند
بــرای حـرف زدن با تو لایقـم کردنـد
چو موی تو دلم آشفته نیست زیرا که
“به رحمت سـر زُلف تو واثقم ” کردند