ناگاه از آن سیاهی, زد شعله ای شراره
روشن شد عرش اعلی, با چارده ستاره
از بین انجمن سبز, می شد یکی پیمبر
یک نور فاطمه شد, یک نور نیز حیدر
ناگاه از آن سیاهی, زد شعله ای شراره
روشن شد عرش اعلی, با چارده ستاره
از بین انجمن سبز, می شد یکی پیمبر
یک نور فاطمه شد, یک نور نیز حیدر
آقای جمعه های غریبی ظهور کن
دهلیزهای شب زده را غرق نور کن
یگ گوشه از جمال تو یعنی تمام عشق
یا باز گرد یا دل ما را صبور کن
آقا چقدر فاصله , اندوه , انتظار
فکری به حال این سفر راه دور کن
آقا اگر که آمدی و عاشقت نبود
یک فاتحه نوازش اهل قبور کن
محمد ناصری
او سفیر ِ نهضت ِ کرب و بلاست
پنجه های کوچکش مشکل گشاست
ناز او را عمه جانش می خرد
خنده ی او از حسین دل می برد
دست دل می زنم به دامانت
می سرایم برای چشمانت
ای که رحمت, شبیه به باران
می چکد از میان دستانت
در طریق عشق بازی امن و آسایش خطاست
با بلای عشق عاشق سینه چاک و مبتلاست
مست مستم من الا یا ایها الساقی بیا
یک دو جرعه باز می نوشم می باقی بیا
مثل یک پروانه گرم سوختن
درد دل میکرد زینب با حسن
ای برادر رازدارم مادرم
ای میان کوچه یار مادرم
عالم تمام غـرق تـمـنای فاطمه سـت
اصلا دلیل خلق,تماشای فاطمه ست
باشد به زیر سایه ی مهرش تمام خلق…
…هـرذره ای کـهزیر قدمـهـای فاطمه ست
غروب بود و زنی بی قرار , تنها بود
زنی ز داغ برادر فکار , تنها بود
غروب بود و زمین سرخ بود و باد سیاه
زنی حزینه و بی غمگسار , تنها بود
تا سرفه میکنم بدنم درد میکند
زینب مرا نبوس, تنم درد میکند
از من نخواه با تو کنم درد دل علی
تا حرف میزنم دهنم درد میکند
من بیشتر برای شما گریه می کنم
دیگر نپرس اینکه چرا گریه می کنم
آقا , تمام فاطمه نذرِ نگاه توست
آری امیر , داغ تُرا گریه می کنم