محمد کیخسروی

شعر روضه کوچه بنی هاشم

مادرم خورد زمین و جگرم تیر کشید
از غم بال و پرش بال و پرم تیر کشید

چند گامی به عقب آمد و افتاد و شکست
تا سرش خورد به دیوار سرم تیر کشید

شعر روضه حضرت زهرا(س)

گُر گرفت آتش و ای کاش فقط در میسوخت
پیش چشمان ترم پیکر مادر میسوخت

خُرد میشد در آتش زده کم کم اما
نوک مسمار که قرمز شده بدتر می سوخت

سوی میدان رفتنت اصرار میخواهد مگر؟

سوی میدان رفتنت اصرار میخواهد مگر؟
شوق چشمت از پدر انکار میخواهد مگر؟
تو خودت پیغمبری و وارث تیغ دو سر
رزم شیر پهلوان هشدار میخواهد مگر؟
دوره‌ی تحصیلیت در مکتب عباس بود

بر دست پدر رفت تماشا بشود

بر دست پدر رفت تماشا بشود
مرحم به دل زخمی بابا بشود
هم مرتبه ی حضرت سقا بشود
شش ماهه ولی یکشبه آقا بشود

از دور میدیدم عمویم را که تنها

از دور میدیدم عمویم را که تنها
مانده است بین لشگری از نیزه زنها
آموختم از قاسم و لحن سخن ها
باید فداییش شوند ابن الحسن ها

در کنارت خواهرت جان دادنت را دید ؟! نه

در کنارت خواهرت جان دادنت را دید ؟! نه
روی خاک حجره تشنه ماندنت را دید ؟! نه
زیر دست و پا نماندی و تنت عریان نشد
روی رحل نیزه قرآن خواندنت را دید ؟! نه
محمد کیخسروی

دکمه بازگشت به بالا