مدینه

مشهور

من پنجمین ولی خداوند قادرم
همنام مصطفی و ملقب به باقرم
گنجینه ی علوم الهی است سینه ام
از نسل سفره دار کریم مدینه ام

باورم نیست

عاقبت آه کشیدم نفسِ آخـر را
نفسِ سوخته از خاطره ای پرپر را
روضه خوانیِ مرا گرم نمودی امشب
روضه یِ آن همه گُل,آن همه نیلوفر را

بر باد داده عاشقی

 

 بر باد داده عاشقی خاکسترم را

وقتی تو را دیدم زدم قیدِ سرم را

 ایل و تبارم کشته ی ایل و تبارت

نذر ِ تو کردم والدین و همسرم را

غم مارا تماشا کن

دو چشم بی رمق وا کن پدر جان

غم مارا تماشا کن پدر جان

همه پشت و پناه ما تو هستی

نظر بر حال زهرا کن پدر جان

کاروان قبیله ی دریا

از میان غباری از اندوه

از دل ریگهای صحرا ها

کاروانی ز راه آمده بود

کاروان قبیله ی دریا

 

تا که پرسید از مدینه بشیر

کیست درشهرتان بزرگ شما

همه  گفتند بیت ام بنین

هست در کوچه ی بن الزهرا

رسول مهربانی…

روزی که قلبم داغ دار مادرم بود

بابادلم خوش بود دستت برسرم بود

بابادلم خوش بود هستی در بر من

هستی همیشه هم پدرهم مادر من

باید اینجا حرم درست کنند

باید اینجا حرم درست کنند

چار تا مثل هم درست کتتد

با امام حسن سزاوار است

چند باب الکرم درست کنند 

می رسد از مدینه بوی غم

می رسد از مدینه بوی غم

فاطمه باز دیده گریان شد

چونکه قبر چهارفرزندش

در حریم بقیع ویران شد

ای که در خانه خود

 

ای که در خانه خود غربت پنهان داری

ای غریبی که به حق شکوه ز یاران داری

داغ روی تو

داغ روی تو خودش را به دلم جا میزد
حرف ها از غم و دوری تو با ما میزد

آتش

آیا شده بال و پرت آتش بگیرد

هر چیز در دور و برت آتش بگیرد 

آیا شده بیمار باشی و نگاهت

از نیش خند همسرت آتش بگیرد 

آیا به گدای شهر

آیا به گدای شهر جا خواهی داد؟

با دست خودت به ما غذا خواهی داد

بدتر ز جذامیان مریضی داریم

آیا تو به درد ما دوا خواهی داد

دکمه بازگشت به بالا