مرثیه حضرت رقیه

من مختصرم

از بس که سکوت ، با دلم ور رفته
از دست همه حوصله ام سر رفته

چادر که بپوشم ، عمه ام میگوید
قربان عزیزم ، چه به مادر رفته

شلاقِ زجر

گفتند بین ما گله انداخت فاصله
وقتی مرا ز حوصله انداخت فاصله

یک نیزه با تو فاصله‌ ام بیشتر نبود
بین من و تو آبله انداخت فاصله

فاصله

از بس که گریه و گله انداخت فاصله
آخر مرا ز حوصله انداخت فاصله

یک نیزه با تو فاصله‌ ام بیشتر نبود
بین من و تو آبله انداخت فاصله

شرمنده ام بابا

رفتی سفر اصلا نگفتی دختر تو

دقمی کند بعد از تو و آب آور تو

پایبرهنه سر برهنه روی ناقه

منزلبه منزل من به دنبال سر تو

بابایاز گل بهترم دیدی چگونه

سیلیزدند بر دخترت در محضر تو

پامیشوم من دست بر دیوار دارم

حالاشدم دیگر شبیه مادر تو

دیدی برای شستو شوی زخم هایم 

جانشبه لب می آید هرشب خواهر تو

یادمنرفته هرکسی همراه خود داشت

برروی نی یا دشنه ای بال و پر تو

اصلانپرس ازمن چه کردم معجرم را

منهم نمی پرسم دگر از حنجر تو

 با خنده های ساربان یادم می آید

خیرتو…. انگشت تو و انگشتر تو

حلقهزدند نامحرمان دور و بر من

هجدهسر بر روی نی دور و بر تو

از کربلا تا کوفه و از کوفه تا شام

شرمندهام بابا شدم دردسر تو

 

ای لیلی صحرای دل حضرت ارباب

حورا شده در گرد تو پروانه ترین ها

تو کعبه ی عشّاقی و جانانه ترین ها

ای لیلی صحرای  دل حضرت ارباب

مجنون شده ی عشق تو دیوانه ترین ها !

دکمه بازگشت به بالا