مرثیه حضرت علی اکبر ع

شعر شهادت حضرت علی اکبر ع

افتاد و پیش چشم پدر پا کشیده شد
کار علی ببین به کجاها کشیده شد

دستی کشید موی سیاهش , عجیب بود
هنگام ظهر شب به درازا کشیده شد

تکه تکه

خور شید شد سوار فلک بی قرار رفت
ازمرکب امید پدر شهسوار رفت

می ریخت برگ و بر زدرختان سبز پوش
آمد ز راه باد خزان تا بهار رفت

مدح و مرثیه حضرت علی اکبر (ع)

پیش بلا تا که تو هستی سپر شاه
خم نشود از غم و غصه کمر شاه

دخل و اُمورات پدر دست پسر هست
سائل الطاف توایم ای پسر شاه

چقدر سخت کشیدی نفس آخر را

چقدر سخت کشیدی نفس آخر را
ریختی در وسط معرکه بال و پر را

یادگار پدر خاک,به خاک افتادی
رنگ تکرار زدی خاطرهء مادر را

یک طرف چشم پدر چشم حرم دنبالش

یک طرف چشم پدر چشم حرم دنبالش
یک طرف لشگر سیراب به استقبالش
مرکبش دید که خون لخته چکید از بالش
سرِ او خَم شد و اُفتاد به روی یالش
مرکبش سوی حرم نه,سوی شامی ها رفت
دید بابا پسرش سوی حرامی ها رفت

شعر روضه حضرت علی اکبر (ع)

تا جگر ِ من به سوز و آه نیفتد

بَهر ِ علاجم کسی به راه نیفتد

با گُنَهَم چاه درست کردم و گفتم

یوسفِ من در تهِ این چاه نیفتد

بلال خانه ی من

نگران بودم و پریشان حال

ناگهان شیهه ی عقاب آمد

متوجه شدم که لشگر کفر

به سراغ تو با شتاب آمد

انگور تازه

بدجوری من به تو علاقه مندم

بخند علی تا که منم بخندم

پسر بار اولمی مرحبا

دوست دارم یلیلمی مرحبا 

بوسه می زنم

مُردمز بس که بر بدنت بوسه می زنم 

بر کام خشک خنده زنت بوسه می زنم

بر زلف خون پر شکنت شانه می کشم

بر زخمهای دل شکنت بوسه می زنم

غم به من چیره شد و تیره جهان در نظرم

غم به من چیره شد و تیره جهان در نظرم

خیز و کن یاری ام ای چشم و چراغم پسرم

تا صدای تو شنیدم ز رخم رنگ پرید

خبرم داد صدایت که چه آمد به سرم

دکمه بازگشت به بالا